بسم الله الرحمن الرحیم
در پس فرودهایمان، امروز بر فراز بودیم. بالاخره بعد از سه ماه بیکاری، خانه را پی کسب روزی ترک کردی! می دانی، پشت سرت وقتی داشتم آیت الکرسی فوت می کردم، بغض و اندوه و دلشکستگی هایم را پشت در جا گذاشتم. خدا کند که راه گم کنند و دل سبکبالم را به حال خود واگذارند.
پ.ن: چه خوب گفتند
پ.ن۲: خیلی خوب بود.
الحمدلله علی کل حال ...
این روزها را هیچ وقت به فراموشی نخواهم سپرداز سخت ترین دوران های زندگی ستاین قدر که حتی از شرح وقایع اش هم عاجزممحل کار یک جور و منزل طوری دیگرتنها امیدم این روزها به آیات الهی خداست که وعده داده به مجازات سخت تهمت زنندگانتنها امیدم به خداست که وعده داده به تمام شدن این دورانثبت می کنم برای یک عمر در این تاریخ23/06/1398
دخترک قشنگ من..
این روزها تنها دلخوشی ام شده ای..
بعد از خدا..
تنها کسی که از عمق جان، حالم را خوب می کند.
تو تنها دلیلم برای مقاومت و تلاش هستی..
تو تنها کسی هستی که به زندگی امیدوارم می کند..
اگر نبودی مادرت این روزها را تحمل نمی کرد..
اگر نبودی مادرت آنقدر وقت اضافه داشت تا فکرهای بد مدام در سرش رژه بروند..
تو هستی تا من غم هایم را فراموش کنم!
تا با شیرین کاری هایت لبخند بر لبم بنشانی..
حتی اگر انتهای این لبخند، بغضی فروخورده باشد..
این روزها هم میگذ
وابستگی
دلبستگی
وارستگی / بلوغ احساسی /آغاز خود عشق ورزی / کنده شدن از موانع
تلنگرهای زیادی در این چند سال خوردم . از کسانی که بینهایت دوست شون داشتم و دارم .
حالا دارم فکر میکنم .
اولی گذشت . سخت گذشت اما گذشت . سپردم اش به زمان .
دومی گذشت .اونم سخت بود و شوکه آور . سپردم اش به زمان .
و این آخری که سخت ترین هست هم خواهد گذشت ...
رنج آدم را پخته میکنه . بخصوص وقتی دلش میشکنه و میشکنه و میشکنه .
حالا با خودم میگم عجب احمقی بودم که اجازه دادم آدم ها با د
از گورخر پرسیدم
آیا تو سیاه هستی با خط های سفید ....
یا که سفیدی با خط های سیاه ؟؟
و گورخر از من پرسید
آیا تو خوبی با عادت های بد
یا بدی با عادت های خوب ؟؟
آیا آرامی اما بعضی وقتها شلوغ می کنی
یا شلوغی بعضی وقتها آرام می شوی ؟؟
آیا شادی بعضی روزها غمگین می شوی
یا غمگینی بعضی روزها شادی ؟؟
آیا مرتبی بعضی روزها نامرتب
یا نامرتبی بعضی روزها مرتب ؟؟
و همچنان پرسید و پرسید و پرسید...
دیگر هیچوقت
از گورخری درباره ی خط روی پوستش
نخواهم پرسید...
این روزها برای منعجیب خبرهای تلخ و شیرین بهم گره خوردهعجیب حال خوب و بدش در چرخشه... میتونه همون وقت که اشک راه پیدا میکنه( برای منی که گریه نمیکنم)، همون حوالی جوری حالم خوب شه که خیلی وقت بوده تجربش نکردم...این روزها عحیب داره بزرگ میکنه هممونو..کاش واقعا اخرش دیگه ادم سابق نباشیم
من امید دارم یک روزی،یک سالی،تو بگو هزار سال بعد میشینیم دور شومینه و از سال نود و هشت حرف میزنیم...من با خنده قاچی از هندوانه ی شب یلدا برمیدارم،به این روزهای بلاتکلیفی که گذشت فکر میکنم و به پیامکی که در اوضاع به هم ریخته ی دنیا، رسما پزشک شدنم را اعلام کرده بود:"همکار گرامی،خانم دکتر فلانی عضویت شما در سازمان نظام پزشکی با شماره ی فلان ثبت شد"..من ایمان دارم اگر همه ی ما بخواهیم این روزها با درد کمتر میگذرن و مثل وقت هایی که پدرم از قحطی سال
این روزها که دنیا درگیر ویروس منحوس کرونا شده است بیشتر از هروقت دیگری آدم ارزش بعضی چیزها را می فهمد. چیزهایی ساده مانند دست دادان و روبوسی یا همنشینی با دوستان یا غذاخوردن در یک ساندویچی و...برای من یکی که ارزشهایم در زندگی دوباره اولویت بندی شد. اگر من جزو بازماندگان این اپیدمی باشم دیگر ذهنم را درگیر چیزهای بیخودی نخواهم کرد دیگر بیش از اندازه موضوعات پیش پا افتاده را جدی نخواهم گرفت سعی خواهم کرد بیشتر یاد بگیرم بیشتر لذت ببرم کارهای عد
اینک که به یاری مزدا تاج شاهی بر سر گذاشتهام اعلام میکنم که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من میدهد دین وآیین و رسوم ملت هایی که من پادشاه آنها هستم را محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من، رسوم ملت هایی که من پادشاهشان هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند.
من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهادهام تا روزی که زنده هستم هرگز سلطنت خود را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد و هر مل
جالب نیست که تو این سن هنوز هربار میام خونه، همون بغضهای دوران کودکی رو تجربه میکنم؟ هنوز هم حس تبعیض، دوست نداشتنیبودن و فهمیدهنشدن هر لحظه و هر ثانیه همراهم هست. منتها اون روزها گریه و قهر فشارم رو کم میکرد، این روزها ناچارم عاقل و بالغ باشم. چون نه من کودک اون روزها هستم و نه پدر و مادرم آدمهای جوون سابق. بغض گلوم رو فشار میده و دوست دارم سرشون داد بکشم: “ریدم تو این خانواده. آخه چرا دو تا احمق مثل شما دختردار شدین؟” ولی باید شا
این روزها چقدر این گفتار مختارثقفی ملموس شده و مصداق داره
ریس قوه قضاییه فعلی دستور رسیدگی به فساد مسئولین رو داده . و این روزا چقدر خبر فساد اطرافیان لاری جانی رییس قوه قضاییه سابق به گوش میرسه !!
حلقه فساد یکی یکی داره برملا میشه و به هسته مرکزیش میرسه !!
اگر هسته رییس قوه قضای سابق باشه در این مملکت چخبر بوده ... ؟؟؟
چه گندی به نمک زده شده !!!
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم
خیلی زیاد
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم
.
.
.
اگر میدانستم پاداش این روزهای سختی که گذارندم چنین روزهای شیرینی است، تمام روزهای تلخ گذشته را با کمال میل به آغوش میکشیدم ...
این روزها انقدر شیرین است که وقتی به گذشته ای که گذشت مینگرم با لخند میگویم چه خوب گذشت :)
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم
خیلی زیاد
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم
.
.
.
اگر میدونستم پاداش این روزهای سختی که گذروندم چنین روزهای شیرینی، تمام روزهای تلخ گذشته را با کمال میل به آغوش میکشیدم ...
این روزها انقدر شیرینه که وقتی به گذشته ای که گذشت نگاه میکنم با لبخند میگم چه خوب گذشت :)
و تو حتما مقاومت در هم شکسته ام را می بینی
و از راز اشک من با خبری
و تو می دانی که چرا و چگونه تمایلات من تغییر می کند
چگونه از مردم می رمم
و به کنج نهانی کشیده می شوم
و خلوت را بیش از پیش دوست می دارم
حالا اگر کسی مرا به گوشه نشینی سوق دهد یا در خانه ماندن را بر من تحمیل کند، طغیان نخواهم کرد..لج نخواهم کرد
لبخند می زنم و می گویم: از خدایم است...
دیگر مدام به این فکر نمی کنم که حق من چیست
من وظایفی دارم
که تو مرا ذره ذره با آنها راضی می کنی
و من آرام آر
و تو حتما مقاومت در هم شکسته ام را می بینی
و از راز اشک من با خبری
و تو می دانی که چرا و چگونه تمایلات من تغییر می کند
چگونه از مردم می رمم
و به کنج نهانی کشیده می شوم
و خلوت را بیش از پیش دوست می دارم
حالا اگر کسی مرا به گوشه نشینی سوق دهد یا در خانه ماندن را بر من تحمیل کند، طغیان نخواهم کرد..لج نخواهم کرد
لبخند می زنم و می گویم: از خدایم است...
دیگر مدام به این فکر نمی کنم که حق من چیست
من وظایفی دارم
که تو مرا ذره ذره با آنها راضی می کنی
و من آرام آر
و تو حتما مقاومت در هم شکسته ام را می بینی
و از راز اشک من با خبری
و تو می دانی که چرا و چگونه تمایلات من تغییر می کند
چگونه از مردم می رمم
و به کنج نهانی کشیده می شوم
و خلوت را بیش از پیش دوست می دارم
حالا اگر کسی مرا به گوشه نشینی سوق دهد یا در خانه ماندن را بر من تحمیل کند، طغیان نخواهم کرد..لج نخواهم کرد
لبخند می زنم و می گویم: از خدایم است...
دیگر مدام به این فکر نمی کنم که حق من چیست
من وظایفی دارم
که تو مرا ذره ذره با آنها راضی می کنی
و من آرام آر
حیف آن عمری که او بی عشق جانبخشا گذشت،
حیف آن عشقی، اگر با داد و واویلا گذشت.
غرق بادا در گنه، قلبی نورزد عشق پاک،
حیف عمر فاسقی از این جهان رسوا گذشت.
حیف عمر ابلهی، عمری پی دولت دوید،
حیف عمر عاقلی، با هرزه و رؤیا گذشت.
لال گردد آن زبانی که نمی گوید خدا،
حیف آن امت، که او بی دین و بی تقوا گذشت.
بی کفن میرد غریبی، نیست ایرادی دگر،
حیف آن مرگی اگر بی ذکر "لا الا"گذشت
مکّه و مینا نرفتی جرم نبود پیش حق،
حیف عمر غافلی، با ساغر و مینا گذشت.
جور دنیا هم گ
بهار دارد تمام می شود. ماه این روزها عجیب زیبا شده است. ساری گلین گوش می دهم و از هزاران حرف ناگفته در گلو رنج می برم. کاش می توانستم سازی بنوازم، نقشی بکشم، آوازی بخوانم. روزها را با سر اومد زمستون زمزمه کردن می گذرانم و شب ها را با گوش دادن به بندر تهران صبح می کنم. بهار سختی بود و گذشت. خوب که گذشت. سال ها بعد از این بهار یاد می کنم. بهاری که ماهش ماه شده بود، که بی نهایت پروانه داشت، بابونه هایش با طروات بود، با مریم و محسن گاپچیکو پلو خوردیم و م
بهار دارد تمام می شود. ماه این روزها عجیب زیبا شده است. ساری گلین گوش می دهم و از هزاران حرف ناگفته در گلو رنج می برم. کاش می توانستم سازی بنوازم، نقشی بکشم، آوازی بخوانم. روزها را با سر اومد زمستون زمزمه کردن می گذرانم و شب ها را با گوش دادن به بندر تهران صبح می کنم. بهار سختی بود و گذشت. خوب که گذشت. سال ها بعد از این بهار یاد می کنم. بهاری که ماهش ماه شده بود، که بی نهایت پروانه داشت، بابونه هایش با طروات بود، با مریم و محسن گوجه پلو خوردیم و من ز
فکر می کردم بعد از آمدن "تو" ای افتخار من ! دیگر هرگز اینجا نخواهم نوشت. چون دیگر تا عمق غم فرونخواهم رفت که از آن چیزی صید کنم. چیزی که به درد دنیا بخورد.
اما اشتباه می کردم . من هرگز از درد تهی نخواهم شد . همین قلب بیزار از تهی بودن است که مارا در این جهنم نگاه داشته است .
اری من اینجا از هزاران کبوتری که در سرم پرواز می کند می نویسم . از آنچه می خواهم باشم و از آنچه که باید باشم و میدانم که تو ای روح سپید بلند ، یاری ام خواهی کرد .
شاید حالا برایم خنده
بسم الله الرحمن الرحیم ./
و اما بعد ...لبخندت نم ِ باران دارد !« خداوندا مرا بپذیر ِ »دم آخر را در سینه کاشته ایم
به شوق همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود !که رگبار ، لحظه ایستگل آلود و بی ثمر !آرام می باریم به شوق جوانه ای ...خداوندا مرا پاکیزه بپذیر ...بسان لبخندی ... این روزها که میگذرد سخت !این روزها که میگذرددرد !این روزها که میگذردبغض !این روزها که میگذردنه !این روزها که نمیگذرد ...بودنت امن نبودنت ایمان و میان این دو یق
تو یه چشم بهم زدن، یه ماه از سال جدید هم گذشت. فردا هم روز اول اردیبهشته. با شرایط این روزها به سختی میشه بیرون رفت و پرسه زد. با این همه نباید فرصت این روزها رو که مقارنه با سبز شدن طبیعت از دست داد. سبز شدن درخت ها و شکوفه دادنشون. عطری که تو هوا می پیچه و هوای لطیفی که تو باقی روزهای سال کمتر میشه تجربه اش کرد.
پیاده رویی هست که این روزهای سال هر وقت از اون بگذری، عطر گل ها و درخت های خونه ی مجاورش بسیار فرح بخش هست. اما شاید بیشتر از دو ماه باشه ک
1.یکی میگفت اضافه وزن مثل یه بچه می مونه که صبح تا شب، شب تا صبح، تو خواب و بیداری، تو خونه و تو خیابون و تو مهمونی همه جا و همیشه باهاته و تو باید بغلش کنی و سنگینیش رو به دوش بکشی.میگفت حالا تصور کن یه روزی این بچه رو بزاری زمین یا حداقل با یه بچه کوچیکتر و سبکتر عوضش کنی، چقدر زندگیت راحت تر میشه و چقدر سبکبال تر میشی... و من حقیقتا از این بچه سرتقی که تو بغلمه و رهام نمیکنه خسته شدم و میخوام کم کم بزارمش زمین.شاید یه صبح شنبه پاییزی یه روز خوب با
فکر می کردم بعد از آمدن "تو" ای افتخار من ! دیگر هرگز اینجا نخواهم نوشت. چون دیگر تا عمق غم فرونخواهم رفت که از آن چیزی صید کنم. چیزی که به درد دنیا بخورد.
اما اشتباه می کردم . من هرگز از درد تهی نخواهم شد . همین قلب بیزار از تهی بودن است که مارا در این جهنم نگاه داشته است .
اری من اینجا از هزاران کبوتری که در سرم پرواز می کند می نویسم . از آنچه می خواهم باشم و از آنچه که باید باشم و میدانم که تو ای روح بلند سپید ، یاری ام خواهی کرد .
شاید حالا برایم خنده
منی که همیشه مخالف طلاق بودم
و وقتی دوستی میگفت تصمیم گرفته طلاق بگیره
باهاش مخالفت میکردم!
خودم این روزها به شدت به طلاق فکر میکنم
قبلا هم فکر میکردم اما با ترس و لرز
اینبار با جدیت!
زندگی ای که هر روز خدا توش دعوا و جر و بحثِ برای کوچکترین مسئله
واقعا سکوت اختیار کردم فقط انگشتم و میذارم توی گوشم تا نشنوم
هیچ جوابی نمیدم دیگه
فقط تو دلم با خدا حرف میزنم و اخرشب میزنم زیرگریه از بخت بدم!
من ندیدم خونه ای که همیشه توش دعوا باشه
واقعا منافقِ
ب
سه ماه و سه روز از اومدنم به اینجا گذشت.لحظه هایی رو به اشک ریختن , به دلتنگی و مرور خاطرات تلخ و شیرین گذروندم و لحظه های بیشتری رو به محاکمه خودم.
روزهای اول هیچ چیز به اندازه تغییری که رخ نداده بود آزارم نداد. اینجا کسی نبود که باهام حرف بزنه باهاش سر سفره بشینم کنارش تلویزیون ببینم . اینجا کسی نبود اما تو خونه بود و با وجود بودن من محکوم به همچین تنهایی ای بودم و این یاداوری و چراییش ازاردهنده ترین چیز بود برام.
روزهای بعدتر اما هر روزش یک ج
با دخترهای دوران ارشد توی کافه دور هم جمع شده بودیم. وسط خبر گرفتن از حال و روز آدمهای آنروزها، صحبت از الف شد و ز به شنیدن قصهاش مشتاق. به زور ماجرای آنروزها و خط و ربط اتفاقاتش را به یاد آوردم و به شوخی و خنده برایش تعریف کردم. به آخرهای قصه که رسیده بودیم، آنقدر خندیده بودیم که چشمهایمان خیس اشک بود. فکر کردم زمان چه مرهم خوبیست. الف را برده و گذاشته آنسر دنیا و کابوس آنروزها را به اسباب خنده و تفریح اینروزها بدل کرده. چه خوب ک
این روزها که باید آشوب باشم آرامم به بودنت
آرامم به وعده هاى خدا
آرامم به اینکه او همه چیز است و دیگران هیچ
آرامم که فقط محتاج اویم و از غیر بى نیاز
این روزها دلم گرم است به سلام هاى صبحت و شب بخیر هاى شبانه ات
این روزها سر خوشم از اینکه سراغم را راس ساعت هاى جفت مى گیرى
این روزها حالم معمولى است دلم روشن است و چشمانم امیدوار به روزنه اى که از
دور دست ها سو سو مى زند
این روزها مى گذرد اما ...
چیزى که باقى مى ماند مهربانى توست به مهربانویت
چی
من خیلی وقت گذاشتم، خیلی فکر کردم، ولی همهاش بیهوده بود. روزها خیلی زود میگذشت، اصلا نمیفهمیدم چطور، ولی میرفت و تمام میشد. هیچ کاری نکردم که دردی را درمان کند، اگر کاری انجام میدادم از سر ناامیدی بود به خاطر دانستن اینکه این کار مرا رشد نمیدهد.
من بریدم و این کارها را، همهء کارها را کنار گذاشتم. شاید روزی مجبور شوم به خاطر به دست آوردن نان خشکی با اینها سر و کله بزنم، ولی اکنون من رها هستم. نمیدانم تا کی کاری انجام نخواهم داد ولی.
می خواهی فراموشت کنم
چگونه ؟
تو در من زندگی می کنی
چون جنینی در زهدان مادر
که حاصل یک عشق بود
و من پس از آن لحظه عشق بازی فراموش شدم
به یادگار ماندی در درونم
تا از خونم تو را زندگی دهم
عشق و خواستن را
و لذت بوسه و هم آغوشی را
تو مرا ترک خواهی گفت
همچون فرزندی که از مادر جدا می گردد
به جستجوی عشق
پس چون در چشم محبوبت می نگری
به یادآور نغمه هایی که می خواندیم
ترانه هایی که گوش سپردیم
آرزوهایی که در سر پروراندیم
و رویاهایی که عاشقانه به تصویر کشیدیم
دانلود کتاب صوتی کار از کار گذشت اثر ژان پل سارتر
دانلود فایل
دانلود کتاب کار از کار گذشت | ژان پل سارتر | طاقچهtaaghche.com › داستان و رمان › رمانژان پل سارتر (۱۹۸۰-۱۹۰۵)، نویسنده و فیلسوف فرانسوی است. «کار از کار گذشت» درباره زن و مردی است که همدیگر را نمیشناسند، جدا از هم و به دلایلی متفاوت میمیرند و در ... رتبه: ۴٫۸ - ۲۰ رأیوارد نشده: اثر | باید شامل این عبارت باشد: اثر
دانلود رایگان کتاب کار از کار گذشت از ژان پل سارتر | جنگلبانjangal
وقتى مرا از پیله ى تنهایى ام بیرون آوردى و من پروانه شدن را باور کردم فکر نمى کردم برگشتن به پیله آنقدر سخت باشد، اما چاره اى نیست بال هایم را آتش مى زنم و به پیله بازمى گردم، آدم سابق مى شوم، به تک تک اشک هایم قسم مى خورم که دیگر پروانه شدن را باور نکنم ...
کی گفته سن یه عدده؟بازیکن های فوتبال هر چه قدر هم که خوب باشن از یه سنی به بعد دیگه نمیتونن اون بازیکن سابق باشننمونه اش همین رونالدو که کسی نمیتونه انکار کنه بازیکن بزرگیه ولی پرز احساس کرد دیگه مثل سابق نیست و فروختش به یوونتوس و تو یووه هم افتش مشهودهبرای خانم ها تو یه بازه سنی خیلی خواستگار میاد ولی اگه خواستگارها رو رد کنن دیگه معلوم نیست خبری از خواستگار باشهبرای اقایون هم تا یه سنی ذوق و شوق ازدواج رو دارن وقتی سنشون از یه بازه ای گذشت
هرروزیه مشغله یاچالش جدید منو بخود مشغول می کنه وهردل مشغولی که دردنیایی از احساس غوطه وراست رنگ تک تک موهای منو سفید وسفیدترمی کنه .
هرروز که می گذرد نشان از کوتاهی فرصت های زندگی است . درخیابان وکوچه وبازار دنیایی جدید درپیش رو هست که ما هم گوشه ای از ان هستیم دنیایی متعلق به نسلی جوان ترازما . وهمتراز های ما هرکدام به نوعی سردرگریبان خود وزندگی با هزاردل مشغولی این ور وان ور می روند وبادیدن هم سن خود گویی همزبانی دردنیایی نااشنایی جوان ه
با ن خردمند را به سمت کافه پیاده میرفتیم و از نوشتن حرف میزدیم. از این میگفتیم که غم چه دست آدم را به نوشتن گرم میکند. که آدم به مرحلهای میرسد که باید بین گریستن مدام و نوشتن انتخاب کند و ما اولی را انتخاب میکنیم. توی همین حرفها بودیم که ن یکمرتبه پرسید: دلت تنگ نشده؟ من دلم هنوز پیش نوشتن بود. جواب دادم که زیاد. که دلم دیگر آن همه غم را نمیخواهد اما آن میل شدید به روی کاغذ آوردن احوالم را زیاد میخواهد. ن گفت: منظورم آدم سابق بود،
آن قسمت از وجودم که مازوخیستی زیر پوستی دارد هر لحظه فریاد برمیآورد که آهای دختر!
های دختر!
باید این روزها و شبها را به یاد سال گذشته و این روزها و شبهایش، سیاه و تباه کنی.
باید افسردهی افسرده شوی و آسمان دلت را ابری کنی و بگذاری چشمانت ببارند.
این روزها و شبها بخشی از وجودم مصرانه میخواهد زانوی غم بغل گیرد.
پ.ن: دیروز خوشحال بودم، امروز منتظر دو چیز بودم، تو بیخبری و نشدن گذشت! غمگینترین شدم. انگار که قراره غمگینترین هم بمونم ت
دانستنی؟
آیامیدانید؟ احتمال دارد درسال 6000میلادی علم به حدی پیشرفت كند كه خودرو ها دیگر استفاده نشوند و انسان توسط موج برروی زمین باسرعت بالا حركت كند!!!!!!!!!!
آیامیدانید؟ ترانزیستور قطعه ای الكترونیكی است كه توسط این قطعه انقلابی درجهان ایجادشد وباعث بوجود آمدن عصر اطلاعات وارتباطات شد.تمام وسایل الكترونیكی ارتباطی برای ایجاد ودریافت امواج ازاین قطعه استفاده میكنند.
آیامیدانید؟اگر از زمین فراتر وبسیار زیاد دور شویم آسمان ها را به صورت
مست و ناهشیار به این میاندیشم که منحصرا در به یاد آوردن تو هشیارم. تو را تصور میکنم بدون این که سنگینی سر و پرتی حواسام وقفهای در به یاد آوردن زیباییات وارد کند. زور هیچ چیز در زندگیام نمیتواند به تو برسد و در من، هیچ چیز نمیتواند دوست داشتنات را به تعویق بیندازد....سالها گذشته. سالهای زیاد هم خواهد گذشت. اما من هیچ وقت از دوست داشتنات دست برنخواهم داشت. این دیوار نامرئی میان ما هیچ گاه از بین نخواهد رفت. هیچ تلاشی هم برای فر
این روزها دست به قلم شدن سخت شده ، نمیدونم قدیما عقاید من کوته نظرانه بود ، یا الان که فکر میکنم عاقل شدم در اصل برعکسه ! ولی دست به قلم شدن سخت شده وقتی مقاله مینویسی و میبینی یکی از قدیمیا چیزایی که مینویسی رو میخونه .
این دلنوشته رو تقدیم میکنم به ناصر ، ناصر گذشت اون روزا .دیگه باید بشینیم خونه . من که خیلی وقت پیش ریشامو زدم .دیدم دیگه شبیه قدیما نیستم . یعنی شاید بقیه خیلی شبیه هم شده بودن .ولی در هر صورت ، ناصر جان صحبت جمع های متال از بحث عل
بشنوید
این تمام روزهای من، و تمام روز من است.
دیگر نخواهم نوشت. میدانم که این، عذاب بزرگیست برای کسی که معتاد نوشتن است. من هفتهی سوم را میخواهم. و تا بدان نرسم، نخواهم نوشت.
بگذار در این آخرین کلماتم - امیدی به رسیدن، به فهمیدن، به چشیدن هفتهی سوم ندارم - از تو یادی کنم. همین بس، که مرا، رویای مرا، خواستههای مرا، فهم مرا، انتظارات مرا، توانایی مرا، ترسهای مرا، امید مرا، وجود مرا ربودهای. مرا بی هیچ پایی رها کردهای و میگویی برو.
نگاه میکنم
به روزها
به لحظه ها
به زندگی ها
به تک تک اشیا اتاق
به پنکه سقفی نداشته ام و بادی که روی صورتم است
به صدای پرنده از دوردست
نگاه میکنم
به جای خالی ات
اما جایت خالی نیست...
گلدان گذاشته ام و دورشان را با صدف هایی که چند سال پیش از دریا آورده بودم، تزئین کرده ام
پرده کشیده ام به پنجره ام، سفید با گل های نارنجی
تیره نیست، توری است و نور از آن رد میشود
اتاقم را روشن کرده ام
من
این روزها بیشتر از هر روز دیگری کار میکنم و درآمد دارم
اما دلم خوش ن
مست و ناهشیار به این میاندیشم که منحصرا در به یاد آوردن تو هشیارم. تو را تصور میکنم بدون این که سنگینی سر و پرتی حواسام وقفهای در به یاد آوردن زیباییات وارد کند. زور هیچ چیز در زندگیام نمیتواند به تو برسد و در من، هیچ چیز نمیتواند دوست داشتنات را به تعویق بیندازد......سالها گذشته. سالهای زیاد هم خواهد گذشت. اما من هیچ وقت از دوست داشتنات دست برنخواهم داشت. این دیوار نامرئی میان ما هیچ گاه از بین نخواهد رفت. هیچ تلاشی هم برای ف
این روز ها که داره مثل برق و باد میگذره اسمش جوونیه..چند روز دیگه 25ساله میشم
یعنی یه سن خنثی یه چیزی بین بیست و سی
یعنی 13سال تا رسیدن به سنی ک دوست دارم تو اون سن بمیرم
هفته ای که گذشت یعنی هفته هایی که گذشت تو بد ترین و وحشتناک ترین نقطه زندگی قرار گرفته بودم درست خورده بودم به بن بست و فکر میکردم از این بن بست بیرون نمیام چقدر حرف مفت شنیدم این مدت که سر قضیه ای که اون قدر برام مهم بود میگفتند برات مهم نباشه اگه ما بودیم مهم نبود و..
ولی من همه ت
یاحق...
دو سال پیش، همین روزها بود که آمدم و نوشتم که کم کم دارد دو ماه می شود که معلم هستم و می آیم از روزهایم می نویسم و ...
دو سال گذشت!
حالا دارد دو سال و دو ماه می شود که معلم هستم و چه قدر دلم می خواهد باز هم بتوانم مثل آن روزها، واگویه های درونم را بنویسم...
آمدم بنویسم که بعد از معلم شدن دنیایم به کل تغییر کرد و «درد فهمیدن و فهماندن و مفهوم شدن»، همگی مال من شد...
تلاش کردم تا درد بچه ها را بفهمم و به جای آن که یکی به دردهایشان اضافه کنم، مرهمی ب
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
روزها میگذرند ، زمان کارش گذشتن هست باید گذشت گذشت گذشت ...
فردا در انتظار توست ، تصمیم های امروز تو فرداتو میسازن .
+ کمی فاصله برای خودم تجویز کردم .« سلام روزگار نو خداحافظ نانوشته ها »
+ موزیک
این روزها اصلا باورم نمی شود که دلش برایم تنگ شود...تماس نمی گیرد، جواب پیامک نمی دهد... وقتی جواب می دهد بی حوصله است...
کاش بتونم ازش دل بکنم قبل از این که آسیب بیشتری ببینم...
+ حتی این آخر سالی هم تلاشی برای بهبود رابطه مان نمی کند و فقط هر وقت تنهاست و بی حوصله و... حرف می زند، امازودتر از آن چه فکرش را بکنید فراموش می کند...
از ماشین بیرون را نگاه میکردم و طبیعتا خیابان است و تعداد زیادی مغازه پشت سرهم. چشمم مغازهها را دنبال میکرد تقریبا از یک جایی به بعد هیچ مغازه ای ندیدم مگر مغازه هایی با تزیینات و لوازم کریسمس. سرم را چرخاندم دیدم آن سمت هم همینطور است. بعید میدانم پرجمعیت ترین کشورهای مسیحی هم اینطور باشند این طور پشت هم و بدون وقفه تزئینات کریسمس بفروشند. با خودم فکر کردم مگر ما چقدر مسیحی و ارمنی در کشور داریم؟ مگر جز این است که اینها بیشتر از خانه ه
به خودت بگو:
فقط برای امروز، افکارم را بر روی بهبودیم متمرکز خواهم کرد ،زندگی میکنم و بدون مصرف هیچ گونه ماده مخدّری روز خوبی خواهم داشت.
فقط برای امروز، به کسی در معتادان گمنام اعتماد خواهم کرد، کسی که مرا باور کند و میخواهد در بهبودیم به من کمک کند.
فقط برای امروز، برنامهای خواهم داشت و سعی خواهم کرد آنرا به بهترین شکل ممکن انجام دهم.
فقط برای امروز، به کمک NA سعی خواهم کرد از زاویه بهتری به زندگیم نگاه کنم.
فقط برای امروز, ترسی نخو
1. حق مالی بر دو قسم است: 1. عینی 2. دینی 2. حقوق عینی عبارتند از: 1.حق مالکیت 2.حق انتفاع 3.حق ارتفاق 4. حق شفعه 5.حق تحجیر 6.حق عینی تبعی 3. مالکیت کاملترین حق عینی می باشد. 4. حق انتفاع با مالکیت منفعت متفاوت است. 5. حق ارتفاق فقط در اموال غیرمنقول ذاتی جاری است. 6. حق شفعه مربوط به مال غیرمنقول می باشد. 7. اثر تحجیر حق تحجیر می باشد. حق تحجیر یعنی اولویت در احیا زمین و تحجیر یعنی هر کاری که شروع به احیا محسوب شود. 8. حق عینی تبعی، یک حق عینی است که به تبع یک
گذشته رو کندوکاو نکنیم
گذشته رو رهاکنیم به حال خودش چه خوب چه بد چه با لبخند چه باگریه
گذشته رو نبش قبر نکنیم تا قصرخیالی مون تبدیل به ویرانه نشه
گذشته هرچی که بود گذشت
که بعد از همه اون روزها اون ادم ها
فقط یه اسمان در استانه 21 سالگی مونده ...
اخر همه ی قصه ها فقط خودمون میمونیم
خودتو بغل کن!!!
رامون کالدرون (مدیر سابق رئال) :وقتی فرگوسن فهمید که رونالدو می خواهد به رئال برود با شرایطی مشابه او را به بارسلونا پیشنهاد داد
به رونالدو گفت که میتواند برود اما فقط به شرطی که به بارسا برود ، با این وجود رونالدو تعهد و تعصبش به رئال را نشان داد و به همین خاطر به برنابئو آمد
من این روزها چشمهام رو میبندم و فکر میکنم اگر خدایی نکرده همهی چیزهای خوبی که در زندگی دارم رو از دست بدم، حسرتی دارم از زندگی گذشتهام؟
جوابش قاطعانه نه است. قاطعانه نه. من این مدتی که گذشت رو خوب زندگی کردم و بیشتر از این از دستم برنمیاومده.
خدا رو به خاطر همهی لحظاتش شکر.
«بسمه تعالی»
ریاست محترم.............. ؛ با سلام :
موضوع : اعلام رضایت و مختومه نمودن پرونده
احتراماً اینجانب .... فرزند .... دارنده پرونده کلاسه .... به موضوع .... علیه .... به عرض می رساند که با اطّلاع از قوانین مربوط به گذشت، بدون هیچ گونه قید و شرطی اعلام گذشت می نمایم و دیگر هیچ گونه ادعای علیه طرف ندارم و
در انتظارت خواهم ماند
تا بار دیگر زمزمه و عاشقانه هایت را بشنوم
تا صدای زیبا و دلنشینت چون نسیم حیات در من جاری شود
در انتظارت خواهم ماند
هرچند هزاران فرسنگ دور از من در دیار دیگری
به یقیین سیمای زیبایت را هرگز نخواهم دید
هیچگاه بر لبان زیبایت بوسه ای نخواهم زد
به آغوشت نخواهم کشید
و جز صدای زیبا و کلمات دلفریب و آهنگینت
نصیب من از تو چیز دیگری نخواهد بود
به انتظار تو خواهم ماند
به انتظار تو که همه خواسته ها و تمناهای زندگیم را در تو یافتم
در
«بسمه تعالی»
ریاست محترم.............. ؛ با سلام :
موضوع : اعلام رضایت و مختومه نمودن پرونده
احتراماً اینجانب .... فرزند .... دارنده پرونده کلاسه .... به موضوع .... علیه .... به عرض می رساند که با اطّلاع از قوانین مربوط به گذشت، بدون هیچ گونه قید و شرطی اعلام گذشت می نمایم و دیگر هیچ گونه ادعای علیه طرف ندارم و
-این روزها پرم از حس خوب، حال خوب و افکار خوب و میتونم بگم 80 درصدش بخاطر کتابهاییست که خوندم و روم اثر مثبت گذاشته، کاشکی همتون مثل من میبودید و این حس عالی رو تجربه میکردید، حسی عاری از سرزنش کردن و غر زدن. حسی که فقط میبردت رو به جلو جلوتر از رویاهای زیبایی که در سر داری
- پنج ترم از شروع کلاس زبانم گذشت ( از ترم 9 شروع کردم) و توی این پنج ترم غیر از یکیش که مشترکن با سیامک اول شدیم، تاپ استیودنت شدم و الان بی صبرانه منتظرم چهارشنبه بشه و برم ببین
دختر عزیزم
همیشه دوستت داشته و دارم و عاشقت هستم
دلم میخواد این متن همیشه یادت بمونه .
جایی که باید ببخشی راحت ببخش ...
گذشت کنی
دیگران رو به حال خودشون بگذاری
بزرگمنش باشی نه متکبر
کم مقدار نباشی ولی ارزشمند
تحصیل کرده ای با اخلاق
متفاوت با خیلی ها
دوست داشتنی تر
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
عزیزم ...
وقتى می شود دقایق عمرت را با آدم هاى خوب بگذرانى، چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایى کنى که با دل هاى کوچکشان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزى هاى
رسولخدا ص فرمود بر شما باد بگذشت زیرا گذشت جز عزت بنده را نیفزابد و از دبگر بگذریدتا خداشما را عزیز کند امام باقر ع فرموده پشبمانی از گذشت بهتر واسانتراست تا پشیمانی از کیفر شرح یعنی اگر شخصی را که بتو ستمی کرده بود بخسیدی و از اودر گذشتی سپس دانستی که ان گذشت مورد نداشته زیرا ان ستمگر متنبه نگشت و از گذشت خود پشیمان شدی این پشیمانی بهتر و اسانتر است از موردیکه ستمگر را مجازات کنی وسپس بفهمی اگر ازاو میگذشتی و اورامیبخشیدی. بهتر بود
یه سایت هست مخصوص کنکوریا!
میرم مرورش میکنم..
یه نوع مرضِ بی درمانه شاید.. :|
مرور میشه واسم تمام خاطرات 4 سال دبیرستان و حتی قبل تر ها
اونجایی که ذوق کرده بودم ک معدلم شده بالای19.70
بعد یادم میفته نهایی ها چه ذوقی کردن خانوادم..
یادم میفته روزایی ک از نهایی ها ک میومدم میشستم اهنگ میزاشتم و سیب زمینی سرخ کرده میخوردم و کیف میکردم و افتخاز میکردم به خودم..
تابستان سال پیش سال بدی بود .
چه قدر گریه کردم..
و چه بد گذشت..
و الان ک اومدم دانشگاه فک میکنم او
جملهی "نباشی،نیستم"لزوما خبر از مرگ کسی در نبود شما را نمیدهد..این یعنی نباشی دیگر آن ادم سابق نیستماین که آدم سابق نیستم، یعنی دیگر مثل قبل زندگی نمیکنممثل قبل نمیخندماز خودم عکس نمیگیرمسینما نمیرومهیچ چیز سرذوق نمیاوردماهنگ مورد علاقه.....غذای مورد علاقه.... لباس مورد علاقه...هیچ علاقه ایی وجود نداردنه سردی بستنی توی چله تابستان رو حس میکنمو نه گرمای هات چاکلت توی برف زمستانهیچ حسی وجود نداردتوی آینه به خودم لبخند نمیزنمشبها
«بسمه تعالی» تاریخ / /
ریاست محترم..................................... با سلام
موضوع : اعلام رضایت و مختومه نمودن پرونده
احتراماً اینجانب ............................. فرزند.................... کدملی...................................دارنده پرونده کلاسه...................................
بعد از دو هفته بالاخره اینترنت وصل شد ...
چقدر این دو هفته بهمون سخت گذشت
ب خصوص فری لنسرها ...
وضعیت بدی رو تجربه کردیم
امیدوارم که از این روزها تجربه گرفته باشیم
تا بتونیم مقاوم تر باشیم
امیدوارم زندگی واستون به بهترین شکل پیش بره ♥
یکی از دغدغهها و سؤالات پرتکرار طلاب عزیز در پایه هفت این است که بعضی میگویند دروس سابق اعم از ادبیان، منطق، فقه و اصول را ضعیف خواندهاند و چگونه میتوانند جبران کنند، بعضی هم میگویند دروس سابق را خوب خواندهاند اما از حافظهشان رفته است. به طور کلی راه اصلی برای جبران نقائص گذشته این نیست که دوباره آن کتاب را درس بگیرید و مباحثه کنید بلکه
ادامه مطلب
روزها مظلوم نیستند؟ به نظر من چرا. بیشترشان فراموش میشوند. چند روز
تکراری و عین هم باید بگذرد تا یکی در این میان، بشود روزی که درش دانشگاه
قبول شدی، عاشق شدی یا عزادار شدی؟ اصلا در مجموع، چند روز از یک زندگیِ
شصتساله یاد آدم میماند؟ هرچند اگر عمر به شصت برسد سالها و دههها هم
احتمالا گم میشوند. من فعلا دلم به حال روزهایم میسوزد که چطور تلف
میشوند و از یادم میروند. از طرفی هم خوش به حال ما، که هر فکر کوتاه و
هر خواب ناخوشی را
فروردین همهش م.ح.ز حضور داشت
آلبرت برگشت و حرف میزدیم و کمک و راهنمایی
فروردین بیشتر به خواب گذاشت
فروردین به فیلم دیدن گذشت
فروردین به حدودی کتاب خوندن گذشت.
فروردین شروع شد به شروع فوتوشاپ
فروردین شروع شد به دیجیتال مارکتینگ
فروردین گذشت به شروع سخر خیزی و چه شیرین بود...
فروردین گذشت به درس های آنلاین،
فایل های زیاد مجازی
فروردین بیشتر صحبت با محمدرضا و آلبرت بود و بد هم نبود
فروردین شروع شد به تولد موضوع پروژه طراحی ایجاد.
فروردینِ استر
دروغ است اگر بگویم سرم آنقدر شلوغ است که نمی رسم به نوشتن....شلوغ است امانه آنقدرها که نخواهم بنویسم....شاید چون هنوز نتوانستم خودم را با شرایط وفق بدهم و آن جور که دلم می خواهد زندگی جلو نمی رود....نمی نویسمچون احساس می کنم دارم شکست می خورم و نوشتن از شکسته شدن درد دارد....
ماه مان می گوید شاید چون فکر می کنی عقبی دلت می خواهد همه را با هم داشته باشی....قدم به قدم برو جلو....هنوز وقت داری هنوز دیر نشده....
آقا جان اما فکر می کند من خیلی عقبم....حرف هایش من
«بسمه تعالی»
ریاست محترم.............. ؛ با سلام :
موضوع : اعلام رضایت و مختومه نمودن پرونده
احتراماً اینجانب .... فرزند .... دارنده پرونده کلاسه .... به موضوع .... علیه .... به عرض می رساند که با اط
#برشی_از_یک_کتاب
زهرای من! این تازه ابتدای مصیبت ماست. این من که سر تو را بر دامن گرفتهام، پس از تو جز بر بالش غم سر نخواهم گذاشت و جز نخلهای کوفه همراز نخواهم یافت. این حسن که سر بر سینهی تو نهاده است و گریه جگر سوزش امان مرا بریده است روزی خون دل عمر خویش را بواسطهی زهر خیانت بر طشت غربت خواهد ریخت. این حسین که ضجههایش دل ملائکۀ الله را میلرزاند و بعید نیست که هم الان قالب تهی کند و جان نازک خویش را به جان تو پیوند زند روزی بجای لب
جانم!والا از شما چه پنهان! دلمان تنگ است. تنگ آن روزهای رنگیای که هنوز به دوست داشتن همدیگر اعتراف نکرده بودیم. تو علاقهی زیر پوستیات را لابلای کلماتت میگنجاندی و من با ذوق آنها را پیدا میکردم و دنبال نشانهای دیگر برای اثبات یکطرفه نبودن حسم میگشتم.گاهی فکر میکنم که ما شیرینترین احساساتمان را با هم تجربه کردیم. بودنت انگار یک حسی مثل ایستادن زمان در بهترین سکانس زندگیام بود. سکانسی که در آن خندهها از ته دل بود و بوی وانیل
*سه ساعت آخرشبم رو برنامه ریزی کرده بودم یک voice درسی گوش کنم و حالا میبینم نمیتونم به تلگرام وصل بشم و درنتیجه نخواهم توانست دانلودش کنم و از طرفی آخرشب اونقدر سرحال نیستم که بخوام درس جدید بخونم...به زانوی کی شلیک کنم?!
*روزها فقط اون ساعتی که سادات با لیوان شیرکاکائوی داغ میاد توی اتاقم و من دلم میخواد جهان همینجا متوقف بشه.
*خطاب به هیچکس گفتم این یارو که پایان نامه ام رو دادم بنویسه میگه دو هفته ی دیگه بهم زنگ بزن،یادم بندازین و خب انتظار ن
یا مهربان ❤️سلام عزیزان❤️❤️این روزها حال دلتان چطور است ؟این روزها خیلی ها تراز امیدشان یک طرفی شده است .این روزها دروغ زیاد می شنویم .دروغ تلویزیونی ،دروغ تلگرامی اینستا گرامی ،دروغ های کوچه بازاری و..ذهن باید راست باشد تا دروغ در آن اثر نکند .اگر ذهن ما کاغذی و سبک باشد در گردباد دروغ به فنا می رود و حتی بدتر این که خودش اعتیاد پیدا می کند به شنیدن دروغ های بیشتر .گمشده همه ما یک کلمه است و آن" ایمان" است .در این فرصت مغتنم ماه رمضان به حبل
دغدغه ای که این روزها ذهنمو مشغول کرده اینه که
من هیچ وقت از زندگیم راضی نیستم ... شاید میشه گفت روزهای رو گذروندم که ارزوی
یه سری چیزهای رو داشتم و سالیانی گذشت و بهشون هم رسیدم ولی !!
تا چندین سال پیش یه ارزوی بزرگ داشتم ...وقتی هر چیزی رو بدست می اوردم غیر
از اون ارزوی بزرگ برام خوشحالی نداشت چون فکر می کردم من فقط با رسیدن به
ارزوی قلبیمه که خوشحال میشم ..
سالها گذشت و من بالاخره به ارزوی قلبیم رسیدم چند ماه اول خوشحال بودم ولی باز ...
دوباره
الف. سلام. دلم تنگ شده. دلیلِ دلتنگیم را هم داشتم شرح میدادم، امّا دیدم هرچه که مینویسم، آب در هاون کوبیدنست، چرا که دیگر همان خرده نوشتنی را هم که بلد بودم برای بیان تمیز افکارم، فراموش کردهام. حالم این روزها خوش نیست. خستهام و دلزده. راستش طاقت این دنیا را نیاوردم و دست به خودکشی زدم. حالا نه، چند هفتهی پیش. و از خود بیمارستان تا به حالا مدام فکر میکنم که چه میشد اگر میمردم؟ چه فرقی داشت؟ حالا چهقدر حالم بهترست
2424 - «اسدا... علم» وزیر دربار و از
نزدیکان «محمدرضا پهلوی» در خاطراتش مینویسد: "فرمودند روزنامهها را
مواخذه کنم که چرا نام تختی قهرمان سابق کشتی را که در المپیکهای سابق
مدال طلا برد، نوشتهاند. گویا تختی در اواخر مصدقی شده بود ... ممکن نیست
شاه از خطایی دربگذرد، حتی بعد از مرگ کسی. البته از اینگونه خطاها ...
وگرنه از خطاهای دیگر میگذرد."منبع: خاطرات علم، جلد۲، ص۲۸۶
دانلود فایل اصلی
سلام
من این روزها رو مدی هستم که چیزی خوشحالم نمی کنه، یا بهتره بگم خیلی سخت خوشحال میشم.
الان یه پیام دریافت کردم از همون دوستی که گل را دریافت کرده بود. گفت که مسافرت بوده و خودش دریافت نکرده. همکارارش در شرکت دریافت کردن و عکس گل را براش فرستادن.
حتی نپرسیدم کجایی. فقط گفتم مسافرت خوبی داشته باشید. همین.
دیگه از اون روزهای کنجکاوی من گذشته. هر جایی باشه. داخل یا خارج. دیگه برای من خیلی چیزها مهم نیستند.
من الان باید خوشحال باشم ولی نیستم. ف
آقا این روزها هر جا میرم صحبت از نجفی و میترا استاد است. جامعه عوام زده و نیازمند هیجان و سوژه برای کنجکاوی دقیقا به خواسته اش رسیده و خبر داغ همین است: قتل یکی توسط اون یکی.
چه خبرها و رویدادهای مهمی که در پس این خبر داغ سوختند. در همین روزها چند کولبر در غرب کشور کشته شدند، سیل در چند نقطه کشور خسارت به بار آورد و ...
مین استریم لزوما حقیقت را نمی گوید
Main Streem
نگاه کردی و من ذره ذره آب شدم
درست بودم و حالا، ببین خراب شدم
منی که پیش همه اولین دوای غمم
کنار تو که تمام منی "عذاب" شدم
زمانه ای که به جز من، کسی نبود گذشت؟
منِ "عزیزم" سابق، چرت "جناب" شدم؟
چه سخت می شود آن بت که نردبان تو بود
گرفته پای تو را و ببین طناب شدم
خودت تمام مرا سر سپرده کردی و حال...
رسیده موقع رفتن؟ مگر مجاب شدم؟
منی که تک یل میدان عشق او بودم
دلیر لشکر دشمن چرا حساب شدم....
بهانه نیست، تو با من پر از غمی شاید
نگاه کردی و من ذره ذره آب شد
مراسم تکریم و معارفه فرماندهان سابق و جدید انتظامی بخش آب پخش برگزار شد.
به گزارش سفیر جنوب؛صبح امروز مراسم تکریم و معارفه فرماندهان سابق و جدید انتظامی بخش آب پخش با حضور مسئولان نظامی و انتظامی شهرستان و مسئولان محلی بخش و شهر آب پخش برگزار شد.
ادامه مطلب
بچه ها میگویند: بیا یک نصف روز جمعه را برویم دربند. خودم را میشناسم. میدانم بدون خانواده دلبندم و بدون آقای نیامده ام نمیتوانم خوش بگذرانم و تنها وقتم هدر میرود. برنامه ریزی درسی را بهانه کرده و میپیچانم.
آقاییِ خوجگلم! اگر میبودی، این روزها کمتر سخت میگذشت. به قول شاعر: حال من خوب است؛ اما با تو بهتر میشوم.
اگر آمدی، قدومت روی چشم. نیامدی هم اتفاق خاصی نمی افتد. من حالم خوب است و دارم زندگی میکنم. شاید سخت. ولی خوب.
امروز به بودنِ سپی و مری و مامان بزرگ گذشت. با وجود گذشتن تولدم برام کادوهای خفن آوردن :) عکسای قدیما رو دیدیم و من چقد استرس کشیدم که سپی عکسای قبل طلاقو نبینه. تازه یه گل کوشولو هم رو کادوهاشون بود :))
آقا اومدم ادا این خارجکیا رو در آرم با آسودگی به تخت تکیه بدم فهمیدم پشتم خالیه چنان با مغز افتادم از رو تخت زمین که هرچی نوسان خوندم پرید :))) الان خودم به نوسان افتادم هارهار :)))
گل کوچولوی جذابم رو به همراه حسابان مشاهده میکنید که هرگز توش استعد
دقیقا چند سال پیش بود...
بهمن ماه...
تعداد خواب های واقعی یا به نگاه دین، رویاهای صادقانه، بیشتر شده بود...
با مرگ دوستم شروع شد و به...
یادم نیست به چی ختم شد.
اون زمان دانشجو بودم، حاج اقای دانشگاه میگفت احتمالا غلبه شیطانی هست که خواب های واقعی میبینی، خواب هایی که واقعا اذیتم میکرد...
گذشت و گذشت و گذشت تا با یه سری از ادعیه و این چیزها بهتر شدم، تا این چند روز...
انگار دوباره رویاهای صادقه برگشتند...
چندماه از رهاکردن همه چیز میگذره. این روزها ثانیه ثانیه ی عمرم رو زندگی میکنم و این رو مدیون رها کردن همه چیزم.
معدل خوب، استعداد عالی، تعریف اساتید، ترس از شکست و هرچیزی که باعث میشه انسان ها مسیری رو طی کنند که جامعه و محیط بهشون القا یا حتی اجبار میکنه نتونست من رو فریب بده. تحصیلات آکادمیک رو کنار گذاشتم.
این روزها کتاب میخونم بدون اینکه امتحانی درکار باشه. طبیعت گردی میکنم. کار میکنم و به نظرم کار فکری جایگزین کار یدی نخواهد بود. و مهم ت
از دوشنبه عصر که هواپیما توی فرودگاه اهواز نشست، تا جمعه ظهر که با پرواز ساعت ۱۰ و پنجاه دقیقه از همان فرودگاه به تهران برگشتم روزهایی بر من گذشت شبیه به رویا و اگر میخواهی بدانی چرا، پست های سال پیش همین وبلاگ را بخوان.
من با هم بیرون رفتیم، بستنی خوردیم، فلافلهایمان را توی لشگر آباد پر کردیم، خندیدیم... ما زندگی کردیم و زندگی چیز بود که من پیش از این روزها تصوری از آن نداشتم.
و من حس میکنم هنوز هم ممکن است از خواب بیدار شوم.
رمضان هم گذشت...
یادمه بچه که بودم، داداش بزرگه میگفت عید فطر که میشه، وقتی میگن الحمدلله علی ما هدانا و الی اخر، انگار یه پارچ آب یخ رو سر آدم خالی میکنن که ایوای! رمضان هم گذشت...
انگار کم کم دارن آب یخ رو سرم خالی میکنن
رمضان هم گذشت و من آدم نشدم
اصلا نفهمیدم چی بود، چی شد!
به قول استاد بخشی اصلا اینجا کجاست؟ من کی ام؟؟ تو کی هستی؟؟ (اینقدر من در درک عظمت این ماه نابودم!)
خدایا من که نفهمیدم چی شد و چی بود که گذشت، ولی تو به حق حسینت نذار دست خ
وصایت امیر المومنین علیه السلام آخرین واجب الهی
ثقة الاسلام کلینی رضوان الله علیه روایت کرده است:
قال عمر بن أذینة: قالوا جمیعا غیر أبی الجارود - وقال أبو جعفر علیه السلام: وكانت الفریضة تنزل بعد الفریضة الأخرى وكانت الولایة آخر الفرائض، فأنزل الله عز وجل " الیوم أكملت لكم دینكم وأتممت علیكم نعمتی " قال أبو جعفر علیه السلام: یقول الله عز وجل: لا انزل علیكم بعد هذه فریضة، قد أكملت لكم الفرائض.
امام باقر علیه السلام فرمودند: واجبات یكى از پس دی
زهرای بابا سلام
امروز 20 ماه می شود که از پیش ما رفته ای. برابر همه روزهایی که اینجا پیش ما بودی و به زندگمیان شادی بخشیدی. این 20 ماه عمر شیرینت برای ما زود گذشت خیلی زود اما 20 ماه نبودنت هم زود گذشت آن قدر زود که باورمان نمی شود 20 ماه است که پرکشیده ای. زود گذشت اما به تلخی. آن قدر تلخ که گاهی شیرینی بودنت را از یاد می بریم
سهم من از تو عکس هایی شده است که نبودنت را به من یادآوری می کند
سهم من از تو عکس هایی شده است که نبودنت را به من یادآوری می کن
تو برای من شبیه ادبیات بودی.
معشوقی که بیدلیل و بیبهانه رها کردم. رها کردن بیدلیل وجه اشتراکتان بود. آنقدر آرام اتفاق افتاد که حتی درست به خاطر نمیآورم چطور و چه زمانی به انتهای مسیر خود رسید و آنقدر بیدلیل که هنوز بعد از تمام روزها و ماهها دلم نمیخواهد از خودم بپرسم که چرا.
- پیاده رفتن قسمتی از مسیرم که به ناچار از کوچهی قدیمیتان گذشت وقتی که تمام مدت باران میبارید، بهانه نوشتن این جملات بیمعنا..
به نام او
به این می اندیشم در کدامین سال و کدامین ماه و کدامین هفته و کدامین روز و کدامین ساعت و کدامین ثانیه قلب من از حرکت باز خواهد ایستاد و در کجا در میانه راه زندگی من دیگر نخواهم بود و زندگی بعد من همچنان جریان خواهد داشت زندگی هرگز و برای هیچکس باز نخواهد ایستاد.....
سالها خواهد گذشت از زمانی که من نیستم و البته این راهی هست که بقیه هم خواهند رفت و هیچکاری نمیشه کرد و هیچکس از زندگی زنده بیرون نخواهد رفت ولی میتوان با کارهای بازهم بعد
از حال و احوال این روزها اگر پرسی، نه ابری و بارانی، نه بادی و طوفانی، که آلوده است کأنهو هوای دودی و آلودۀ تهران. آدمهای این روزها؟ همه به جز معدودی، شیفتۀ خودند و خصم آدمیزاد. کاری که دوست دارم؟ خلوتِ با خویشتن و صلۀ ارحام. کاری که دوست ندارم؟ ملاقات با آنها که پیش از این از ایشان زخم خوردهام و زبانم یارای پاسخ دادن به بیحرمتیهاشان را نداشته؛ هرچند سکوتم را از روی «توسریخوری» دانستهاند، نه حرمت نگه داشتن و ادای احترام. چه چیز آرا
«بسمه تعالی»
ریاست محترم.............. ؛ با سلام :
موضوع : اعلام رضایت و مختومه نمودن پرونده
احتراماً اینجانب .... فرزند .... دارنده پرونده کلاسه .... به موضوع .... علیه .... به عرض می رساند که با اطّلاع از قوانین مربوط به گذشت، بدون هیچ گونه قید و شرطی اعلام گذشت می نمایم و دیگر هیچ گونه ادعای علیه طرف ندارم و
شهردار آبپخش گفت: دلیل اصلی مخالفت های شورای شهر، ایستادگی اینجانب در مقابل خواسته های غیرقانونی آنها بوده است و تا روزی که سکاندار شهرداری هستم به هیچ کس باج نخواهم داد و صادقانه به مردم خدمت خواهم کرد.به گزارش اتحاد خبر؛شامگاه یک شنبه 19 آبان ماه، نشست پرسش و پاسخ شهردار آبپخش با شهروندان این شهر، در حسینیه حضرت علی اکبر(ع) محله بهرام آباد برگزار شد.مهندس اعظم صمصامی در این اجتماع باشکوه اظهار داشت:دو سال است به عنوان سکاندار شهرداری آبپخ
نیستی بگی امشب نود داره از سایت ایندکس وار دریافت کنید.
دانلود آهنگ رضا یزدانی به نام هفته دلتنگی
کی گفته دیوونگی حد داره نیستی بگی بسیار دوسم دارم نیستی بگی امشب نود داره بدون تو که چیزی سیاست سابق نابود رفتیو به تو دلخوشی رفته رفتیو تیکه تیکه. با هر دوشنبه اشک میریزم کی بیان دیوونگی حد لاوجود بگی بسیار دوسم دارم لاوجود بگی امشب بدون تو که چیزی مثل سابق نیست.
ادامه مطلب
به گزارش صدای جویا از اصفهان، صبح امروز 11 آبان ماه 1398 حمید فرهنگ با 7 رأی موافق شهردار جدید شاهینشهر شد.
به گزارش صدای جویا از اصفهان، صبح امروز ۱۱ آبان ماه ۱۳۹۸ حمید فرهنگ مدیر سابق منطقه ۵ شهرداری اصفهان با ۷ رأی موافق شهردار جدید شاهینشهر شد.
پس از گذشت ۸۰ روز، سرانجام از میان دو گزینه عبدالرسول امامی و حمیدرضا فرهنگ برای تصدی مدیریت شهری شاهین شهر، حمیدرضا فرهنگ توانست نظر همه اعضای شورای شهر برای تصدی این سمت به سوی خود جلب کند.
در
بچهها این دختری که توی نقاشی من میبینید، حریر است. حریر اینروزها خودش را در اتاق آبی یواشش قرنطینه کرده؛ لپتاپ را میگذارد روی زانوهایش و فرندز میبیند، کتاب میخواند، دفتر نقاشیاش را خطخطی میکند و سعی میکند ایدههای داستانی را که به ذهنش میرسد یکگوشهای یادداشت کند تا یادش نرود.
حریر اینروزها درحال یخمکشدن است بچهها؛ برای همین حتی توی اتاق هم کلاه و شالگردن میگذارد و از آنجایی که یککمی احساسات سرماخوردگی
این روزها پیام های فتوره چی دیگه محتویات مشخصی نداره، موضع گیری خاصی نداره، مصادیق رو مثل سابق قطار نمی کنه، یک سری کلیات میگه و می گذره. این نوع مواجهه من رو یاد یک حکایت قدیمی می اندازه:
گویند در زمان های قدیم(حکایت ها رو این مدلی تعریف می کنن دیگه) مردی حکیم بود که بر گذری می نشست، یک روز سه جوینده علم که نمیدانستند نتیجه امتحانشان چه میشود نزد حکیم آمدند و گفتند: ای پیردانا ما را از آینده باخبر کن، که نتیجه چه می شود؟
حکیم فرزانه افسانه! من
ترم دوی ارشد، درس آمار ۲ را با نمرهی ۵ افتادم. روزی که امتحانش را دادم، بعد از ۳ ساعت سر و کله زدن با برگهی جلوی رویم، با وجود کتاب باز بودن امتحان، فقط یک سوال را توانستم حل کنم. بعد از امتحان دم در منتظر همکلاسیهایم بودم که دیدم استادم از بیرون آمد و همکلاسیهایم از سر و گردنش بالا میرفتند و فریاد العفوشان بالا بود تا استاد حداقل نمرهها را روی نمودار ببرد و ما را نیندازد. در هجوم زر زر بچههای کلاس، این من بودم که گوشهای ایستاده
نام دلنوشته: آتش عشق
نویسنده: رضوانه فروزان مهر
آنقدر زیبا بود که دلم نمی آمد تنش را برنجانم. .. طبیعتم را کنار گذاشتم ... دندان هایم را از ته کشیدم و هوسم را تنها در بوسیدنش خلاصه کردم .... روزها گذشت و من هر لحظه عاشق تر شدم ... اون بی همتا بود ..... شاخ هایش ابهت داشت ... عضله های تنش قدرت را در بر داشت و راه رفتنش ... حس امنیت را القا میکرد. .. روزها به سالها تبدیل شدند ...و من ... اکنون گرگ بی جانی شده بودم ... که حتی قدرت راه رفتن هم نداشت ... طرد شدن حقم ب
مستعمره شدن دیگرانعشق نام دارد...!پس من هرگز شعار استقلالسر نخواهم داد!
عهدنامهی مفصل، پاریس،
گلستان و ترکمانچای و ژنو با من ببند
نه! اصلا بیا و در من مداخله نظامی کن...
اگر حکومت توبر این دل استبداد است پس درود بر دیکتاتور...!
.روزها میگذشت و من همچنان منتظر بودم، تا این که یک روز به زنهایی فکر کردم که اینگونه فکرشان و زندگیشان را نابود کرده بودند. زنهایی که ماهها و سالها چشم به راه نامهای مانده بودند، اما سرانجام هیچکس برایشان نامهای نفرستاده بود. خودم را تصور کردم که سالهای زیادی گذشته است، موهایم دیگر سفید شدهاند و من همچنان منتظرم. سپس فکر کردم که نباید این کار را انجام دهم، بنابراین از آن روز به بعد نرفتم که آنجا بنشینم و انتظار بکشم.
مثل کابوس میمونه، مثل فیلم، مثل همه چی به جز واقعیت. اینکه شب عید دچار این وضعیتیم. امروز بعد روزها رفتم بیرون. خیابونا برای شب عید و حتی غیرعید خیلی خلوت بود. خیلی از مغازه ها بسته بودن و ماشینا رو ضدعفونی میکردن توی یه چهار راه. واقعا وضعیت بدیه. شب عیده اخه. خیلی ناراحت شدم که شب عید اینطور گذشت. عید عزیزمون. خدایا خودت کمکمون کن لطفا. خودت فقط میتونی کمک کنی. خودت حالمون رو خوب کن. خودت حال جهان رو خوب کن. ای بزرگترین و بهترین. ❤️
صدها فرشته بر آن دست بوسه می زنندکز کار خلق یک گره بسته وا کند
اولیاء محترم / همکار ارجمند
این روزها که سایه سنگین شیوع ویروس کرونا موجی از تشویش و نگرانی را بر سر مردم جهان گسترانیده ، بخشی از هم وطنان ما به دلیل محدویت های ایجاد شده ، با مشکلات بزرگ تر و حیاتی تری دست و پنجه نرم می کنند. فقدان حداقل معاش و به عبارتی غم نان به دلیل بیکاری و از دست دادن شغل به ویژه در مناطق کم برخوردار و حاشیه شهر صحنه های غم انگیزی را رقم زده است. از شما استدعا دا
روزی، گوساله ای باید از جنگل بکری می گذشت تا به چراگاهش برسد، گوساله ی بی فکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد!
روز بعد، سگی که از آن جا می گذشت از همان راه استفاده کرد و از جنگل گذشت. مدتی بعد، گوساله راهنمای گله، آن راه را باز دید و گله اش را وادار کرد از آن جا عبور کنند!
ادامه مطلب
این روزها اتفاق های عجیب خیلی بیشتر از همیشه مرا سر شوق می آورد
همین که یکنواختی این روزهایم کمی دستخوش تلاطم دریای بی در و پیکر زندگی می شود
خودش
آنقدر برای من مسرت بخش است که توگویی انگار دستان تو را دوباره در بغل کشیده ام
امروز اتفاق عجیبی افتاد
چیزی شبیه یک تصادف
شبیه یک اتفاق بد
یک اتفاق دردناک
و آن، زنده شدن بخشی از خاطرات سالهای دور بود
روزهایی که بی خبر از تقدیر این روزهایم
دیوانه وار به تو عشق می ورزیدم
روزهایی که بی تو می گذشت
اما هم
این روزها که باید آشوب باشم آرامم به بودنت
آرامم به وعده هاى خدا
آرامم به اینکه او همه چیز است و دیگران هیچ
آرامم که فقط محتاج اویم و از غیر بى نیاز
این روزها دلم گرم است به سلام هاى صبحت و شب بخیر هاى شبانه ات
این روزها سر خوشم از اینکه سراغم را راس ساعت هاى جفت مى گیرى
این روزها حالم معمولى است دلم روشن است و چشمانم امیدوار به روزنه اى که از
دور دست ها سو سو مى زند
این روزها مى گذرد اما ...
چیزى که باقى مى ماند مهربانى توست به مهربانویت
چی
«بسمه تعالی» تاریخ / / ریاست محترم............................ با سلام :
موضوع : اعلام رضایت و مختومه نمودن پرونده احتراماً اینجانب ............................. فرزند.................... کدملی........................
درباره این سایت