نتایج جستجو برای عبارت :

ایمان آوردم

مدتها بود که احساس میکردم گسستی در حال رخ دادنه در وجودم. اما امشب احساس کردم به آخرین لحظاتش رسیدم. آغاز این سفر رو دقیقا نمیدونم. حوالی چهار سال پیش. حالا چیزی حل نشده. اما اتفاقاتی در من افتاده که نمیدونم چطور باید ازش حرف بزنم. مرگ برای من حل شده؟ پرسش ندارم اما حل؟نمیدونم. شاید فهمیدم که رازیه که باید سر به مهر بمونه. اما توی این سفر چیزهایی که باید به دست می آوردم رو به دست آوردم.
یه موقع هرکس تو برنامه اش کم می‌آورد، می آمد کنار من تا روحیه بگیره
اما امروز، این منم که کم آوردم، خیلی هم کم آوردم،
دیگه از یه جایی به بعد نمیشه ادامه داد، نه اینکه تنها مقصر هم خودم باشم ، نه...
نمیذارن که به اهدافت برسی...
تو تمام طول عمر تا این اندازه مستأصل نشدم، 
از یه جایی به بعد، باید راهی رو که رفتی برگردی.
مجبور میشی از چیزی که با دنیا عوضش نمیکردی و تنها آرامشِ تو دنیات بود خداحافظی کنی.
                
حسین برات یه دنیا غم آوردم
گلام رو با خودم آوردم
ببخش که هدیه کم آوردم
حسین
بخدا،امشب نیازبه روضه خون نداری،من فقط بهانه میخوام دستت بدم.
حسین ستاره ی عرش برینم
بشنو صدای آتشینم
تو دست رد نزن به سینه ام
ادامه مطلب
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردمنه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
پی ابقایِ قَد قامَت، به ظهر روز عاشورابرای گفتن اللّه‌اکبر، اکبر آوردم...
 
به مناسبت فرارسیدن ماه محرم الحرام و ایام شهادت سرور و سالار شهیدان حضرت امام حسین «علیه السلام» ضمن عرض تسلیت و تعزیت به ساکنین محترم بلوک دو، پرچم عزای امام حسین «علیه السلام» در ساختمان نصب گردید.
 
تا گلالودم ماهیتو بگیر بیا این آلوده ماهی رو ببین که چجوری جا گذاشتیش رو زمینمن واسه تو قید دریارو زدم به درو دیوار تنگت میزدم تو بیابون دلت نفس زدمدریا بغلم کن بغلم کن که شدم تنها بغلم کن بغلم کن بین نامردا من تک نندازدریا اشتباه کردم که از دست تو سر خوردم توی این مرداب با این آدما بر خوردم بد کم آوردم
بیا و این پخش پلارو تو جمعش کن دوریت داره بد میسوزونه تو کمش کنمن گم شدم تو دل بی رحم زمونه بیا و این دیوونه رو تو باورش کندریا بغلم کن بغلم کن ک
■حکایت بعضی از  زنانِ دیروز و امروز ما حکایت آهنگ فتانه است.
[هم نامهربونه،هم آفت جونه،هم با دیگرونه
هم قدرم ندونه ندونه ندونه
هم درو و دورنگه،هم خیلی زرنگه،هم دلش چه سنگه
هم بامن بجنگه بجنگه بجنگه!
از این کاراش خبر دارم.ولی چی بگم دوسش دارم!!!!
خداوندا عجب دلداری دارم.
عجب یار ندونم کاری دارم.
غریب دوست و خودی سوزخدایا
خیال کردم منم غمخواری دارم...]
زنانی که دم برنمی آورند.خفه خون می گیرند.زنانی که تشنه محبتند.می دانند دارد چه بلایی سرشان می آ
هفت برتری امیر المومنین علیه السلام در کلام حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله (به روایت اهل تسنن)
حافظ ابی نعیم محدث و عالم بزرگ اهل تسنن روایت کرده است:
حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی حُصَیْنٍ، ثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللهِ الْحَضْرَمِیُّ، ثَنَا خَلَفُ بْنُ خَالِدٍ الْعَبْدِیُّ الْبَصْرِیُّ، ثَنَا بِشْرُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْأَنْصَارِیُّ، عَنْ ثَوْرِ بْنِ یَزِیدَ، عَنْ خَالِدِ بْنِ مَعْدَانَ، عَنْ مُعَاذِ بْنِ
هووووف پر از استرس و ناراحتی هستم. دلم میخواد بزنم زیر گریه ولی از اونجایی که همه فکر میکنن من بی دردم و هیچی از بالا پایین زندگی حالیم نیست و زیادی سرخوشم گریه کردنم نشونه ی بچگی و ضعفم میشه نمیدونن که کم آوردم از این همه درد، کم آوردم و باید خودم خودمو جمع کنم.
خدا کی تموم میشه این بساط؟ الآن یه حسی بهم دست داد! (همزمان با گوش دادن به صحبت های اهل خونه و شرکت تو بحثشون اینارو مینویسم) حس اینکه تو هر کار خدا حکمتی هست و وقتی به این فکر کردم یکم پ
هووووف پر از استرس و ناراحتی هستم. دلم میخواد بزنم زیر گریه ولی از اونجایی که همه فکر میکنن من بی دردم و هیچی از بالا پایین زندگی حالیم نیست و زیادی سرخوشم گریه کردنم نشونه ی بچگی و ضعفم میشه نمیدونن که کم آوردم از این همه درد، کم آوردم و باید خودم خودمو جمع کنم.
خدا کی تموم میشه این بساط؟ الآن یه حسی بهم دست داد! (همزمان با گوش دادن به صحبت های اهل خونه و شرکت تو بحثشون اینارو مینویسم) حس اینکه تو هر کار خدا حکمتی هست و وقتی به این فکر کردم یکم پ
یه وقتا خودت خلوت میکنیهر کدومشم یه سختی داره...ولی اونموقع که خودم میکنم، یه خودمی هستاما وقتی تو میکنی تو کردی؛ تو...دیگه مَن نیست توش..شاید ناراحت بشم چرا خلوت کردی ... ولی قطعا یه روز میرسم بهش که "خلوت میکنی که فقط من باشم وُ خودت"...گم شدمامروز عصبی شدم.. نمیدونم اینهمه خشم یهو چجوری زد بیرون.. حتما شاهد بودی.. حتما ناراحت شدی.. حتما شنیدی...ولی هم ت میدونی هم خود که من آدم این نبودم که صدامو بالا ببرم برای مامانم.. یا اینکه بخوام اشکامو نشونش بدم
  _ کِی رسیدی؟؟
+ دیشب... وقتی بهت زنگ زدم هنوز فرودگاه بودم. دوس داشتم تو اولین کسی باشی که از اومدنم‌ با خبر میشه
_چرا ؟؟
+فکر می‌کردم خوشحال میشی ولی تصور آدما همیشه درست از آب درنمیاد
_ آره تصور آدما هیچ وقت درست از آب در نمیاد
+ واسه بحث کردن اینجا نیستم. هنوزم همون محله ی قدیم زندگی می‌کنی؟
_  آره ... ساختموناش بزرگتر شدن و آدماش سنگی تر‌... تابستوناش مش اکبر نیست که آلاسکا بفروشه و زمستوناشم تو هیچ خونه ای کرسی روشن نمیشه... هنوز همون جا زندگی
نشستم وسط اتاق و از بین سه گلدون کوچک مرجانی که خریده بودم، قشنگ ترینشون رو انتخاب کردم. گلدون سرامیکی رو آوردم جلو و گل رو با احتیاط از گلدونش در آوردم و گذاشتم تو گلدون سرامیکی. بعد با بیلچه خاک رو آروم آروم ریختم دورش. خوب نگاهش کردم و ازش خواهش کردم تا چند روز دیگه که قراره تو دست های تو آروم بگیره مراقب گل هاش باشه. به دوتا جوونه گل جدیدی که زده بود سلام کردم و ازشون تشکر کردم که ذوق حیات دارن، دست کشیدم روی سرشون و بهشون گفتم دووم بیارید، ه
Dr.Ahmad Farokhi Hajiabad, [۲۷.۰۸.۱۹ ۱۹:۱۲][Forwarded from Dr.Ahmad Farokhi Hajiabad]شعر نو با عنوان ترانزیت و تقدیم به راهبانان میهن عزیزمان ایران
ترانزیتواژه ای گمنام
میدانی .راه را برای من ساختند .حتی راهی از ابریشم ،یا همان راه ابریشم .ابریشم چرا ?استحکام یا لطافت ?یا شاید حساسیت ، اهمیت ،من سالها دور تولد یافتم .و با تولدم تو  تازه متولد شدی .او را بتو رساندم.تو را به او .عرب را به عجم .عجم را به ترک .ترک را به فرنگ .با خود آوردم .با خودم بردم .تو نفهمیدی ..من گریستم  ،تا تو خ
بالاخره کم آوردم و ح رو آنبلاک کردم در حالیکه هنوز بهش میل دارم و این بزرگترین اشتباهم هست پس همین حالا میرم و بلاکش میکنم. آخیش بلاکش کردم. چیه این پی‌ام‌اس تعادل رفتاری رو بهم میریزد. خب خو کن به این بی‌کسی چته آخه؟ کی چی می‌تونه بهت بده؟ هیشکی، هیچی. پس خفه شو .
دانلود آهنگ ریمیکس مسیح و آرش AP به نام دریا
ریمیکس آهنگ دریا بغلم کن کاری از دی جی کهزاد تهرانی با صدای مسیح و آرش 
Remix By Dj Kahzad Tehrani
متن آهنگ دریا پیشم مسیح و آرش
♬♬♬
تا گل آلودس ماهیتو بگیر بیا این آلوده ماهی ببن که چجوری جا گذاشتیش رو زمین
من واسه تو قید دریا رو زدم به در و دیوار تنگت میزدم توو بیابون دلت نفس زدم
دریا بغلم کن بغلم کن که شدم تنها بغلم کن بین نامردا منو تک ننداز
دریا اشتباه کردم که از دست تو سر خوردم توی این مرداب با این آدما بر
لعنت به این دورانِ منس :/
ماه رمضون شب نوزده بود 
این ماه هم که جلوتر افتاد گور به گور 
واقعا انصافه؟ کمردرد و سرفه های داغون ده روزه و شیفتای شلوغی که کارمو به سرم کشوند کم بود 
که خبر دامادی این گور به گور شده با منس! جلو افتاده! باید همزمان بشه؟ 
واقعا که هورمونای بدنم فکر می کنن اعصابمو انگار از تو جوب آوردم

راستی کوتاه کردم 
مردونه زدم  
امتحانات ترم در ماه مبارک رمضان افتاده بود و چون بنده ترم پیش را خراب کرده بودم باید نمره ای خوب در این ترم میگرفتم پس دست به دامن ایزد منان شدم در این یک ماه تمامی نماز ها اعم از صبح و ظهر و..... را اول اول وقت میخواندم ،به قرآن روی آوردم 
کلا به خدا خیلی نزدیک شدم و این را هم در نظر بگیرید که من تمامی کتاب هایم را به طور کامل جویدم .
آخر سر هم با یک نمره توپ قبول شدم .
از طرفی خوشحالم
از طرفی 
حسی غمگین و ناراحت دارم
دلم گرفته
از اینکه دختره خوب داره ازدواج می کنه، خوشحالم
از طرفی دیگه ...
نمی‌دونم، شاید ته دلم هنوز امید بازگشت به قبل رو داشتم.
تا امروز دوام آوردم که چیزی ننویسم
نشد!!!
ولی به هر حال براش آرزوی خوشبختی می‌کنم.
دانلود آهنگ جدید مسیح و آرش دریا
دانلود آهنگ دریا بغلم کن بغلم کن که شدم تنها با صدای مسیح و آرش ای پی به همراه متن ترانه و بهترین کیفیت
Download New Music BY : Masih & Arash Ap | Darya With Text And 2 Quality 320 And 128 On Musiceto
متن آهنگ دریا مسیح و آرش
♬♬♬
تا گل آلودس ماهیتو بگیر بیا این آلوده ماهی ببن که چجوری جا گذاشتیش رو زمین
من واسه تو قید دریا رو زدم به در و دیوار تنگت میزدم توو بیابون دلت نفس زدم
♬♬♬
تکست آهنگ دریا مسیح و آرش Ap
دریا بغلم کن بغلم کن که شدم تنها بغلم کن
تو نبودی و به پاهای خدا افتادم
دست بی‌رحم‌ترین ثانیه‌ها افتادم
تو نبودی و تب فاصله‌ها پیرم کرد
عاشق شعر شدم، شعر زمین‌گیرم کرد
مثنوى کردمت و شُکر به جا آوردم
توى هر بیت فقط اسم تورا آوردم
آرزو کردمت و بغض نوشتم حالا
پاى تو آب شده خشت به خشتم، حالا
قد یک خاطره گهگاه کنارم بنشین
نه عزیزم! خبری نیست، از آن دور ببین
گریه‌ی مرد غریب ست، ولی حادثه نیست
غرق رویای خودش بود، غریبانه گریست
| کاظم بهمنی |
مرض عزیزم که نزدیک به 6 سال همراهم بودی و تنهام نذاشتی؛ منم تو رو انقدر توی ذهنم بزرگت کردم که دیگه خودم کم آوردم؛ همه ی وجودم توی خودم مچاله شد؛ گند زدی به تمام روابط اجتماعیم توی این 6 سال:| .به نظرم دیگه وقتش رسیده که خودت هم تنهام بذاری:))
ماهی مون هی میخواست یه چیزی بگهتا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش ونمیتونست بگه...دست کردم تو آکواریوم و درش آوردم شروع کرد از خوشحالیبالا و پایین پریدن.. دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو، انقد بالا پایین پرید خسته شد خوابید..
 
 
 
ادامه مطلب
متن آهنگ شهرام شکوهی بنام به من برگرد

برای زندگی کردنتو تنها دلخوشیم بودیاصلا باور نمیکردمازم رد شی به این زودینمیدونی دلم رو تو چقدر عشقو تعصب داشت ولی رفتی به این زودی همین جای تعجب داشتچه روزای قشنگی بود تو چشمات عشقو میدیدم نگفتی چیزی از حسرت منم چیزی نپرسیدم
چقدر زود عاشقم کردی چقدر زودتر فراموشم نمیتونم باهات بد شم رو کارات چشم میپوشمبه من برگرد دلگیرم به من برگرد افسردم صبوری خصلت من بود ولی حالا کم آوردمهمیشه سخت رنجیدم همیشه زود
باد ملایمی لابه‌لای موهایم می‌پیچید. خورشید در زمینهٔ نارنجی رنگی آرام آرام پایین می‌رفت. خیابان شلوغی بود و صدای بوق ماشین ها سرسام آور. اما من آرام بودم، آنقدر آرام که می‌توانستم صدای پچ پچ درخت‌های حاشیهٔ خیابان را بشنوم. با دیدن عکسم توی ویترین مغازه ای به یاد آوردم که چقدر شال‌گردن و جوراب های بلند راه‌راهم را دوست دارم. باد کمی شدیدتر در آغوشم کشید. چشم هایم را بستم تا بوسه هایش را بهتر روی پوستم احساس کنم. آنگاه دست هایم را مثل یک
تازه از گرد راه رسیده بودم کربلا. خسته و مریض. تو موج جمعیت سرمو بالا آوردم، روبروی در باب السلام بودم. قرآن قبل از اذان مغرب رو می خوندن. رسیده بود به آیه ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ...
و این زیباترین...دلنشین ترین...آرام بخش ترین و امن ترین جواب سلام عمرم شد...
خداوندا یا منو بکش یا بی خیال امتحان الهی شو ، الکی غرغر نمیکنم ها به جان خودم کم آوردم دیگه، یک آدم مگه چقدر توان داره؟؟
 
 
 
پ.ن:خداوندا یک لحظه نفهمیدم چی شد ، یعنی گفتم ان مع العسر یسرا، این یسر رو نمیخوای برسونی لطفا؟؟ به خدا امتحانات سخت بود این ترم،حالا بازم خودت صلاح میدونی، دخالت نمی‌کنم من اصلا ، ببخشید
از گریه خفه بشی ولی نتونی گریه کنی نتونی اشک بریزی.. نتونی داد بزنی کم آوردم..نتونی داد بزنی خسته ام..
اشکاتو گریه هاتو فریاداتو قورت میدی و سرکوب میکنی 
فوبیاهات هی ریشه بدونن تو مغزت 
ریشه تک تک اون درختا گلوتو فشار بده ولی بازم بگی ادامه بده من قوی باش من.
 دوم یا سوم ابتدایی بودم.آخرهای سال کتاب داستانی نازک با جلدِ آبی رنگ که تصویرسازی های جذاب و متفاوتی هم داشت و اتفاقا یک تصویر سازی مثبت هیژده هم بین صفحاتش بود."نمی دانم" به خاطر آن تصویر یا خود داستان بود که کتاب دست به دست بین بچه ها می چرخید.وقتی به دست من رسید . به خانه آوردم. نگاهش کردم . دزدکی خواندم و آن را بین کتابی در کیفم پنهان کردم.از این که آن را خانه بگذارم می ترسیدم. هر روز آن را همراه خودم لای کتاب ها به مدرسه می آوردم ولی تحویلش نم
در محفل عشقتان ادب آوردم
غم از دلتان برده ، طرب آوردم
یادت نرود یک صلواتی بفرست
تا نام رقیه را به لب آوردم
*         *        *         *
هر جا سخن از رقیه جان می آید
صوت صلوات عرشیان می آید
در مجلس این سه ساله من معتقدم
عطر خوش صاحب الزمان می آید
شهادت رییس مکتب تشیع...امام صادق علیه السلام بر همگان تسلیت باد.
داشتم عین عبارتی رو که بالا آوردم با خودم مرور میکردم...
چیز عجیبی نبود.
اونقدر همه مون شنیدیمش ک عادیه..
ولی کاش کمی مزه مزه اش میکردیم و با تمام ارادت و اعتقاد و فهم بر زبون میاوردیمش.
خدا کمک کنه قدر و منزلت ائمه مون رو با نهایت فهم خودمون ک قطعا ناچیزه درک کنیم و راجع بهش مطالعه کنیم... 
تو درمانگاه رفتم شرح حال بگیرم؛ پدر یه بچه شیر خوار ۱ ماهه بغلش بود ، شرح حال گرفتم؛ بعد گفت ما این یکی رو آوردیم برای نمونه ! 
گفتم نمونه ی چی ؟؟؟ ادرار ؟؟؟ خون ؟؟؟؟ 
گفت نه ! 
اینها ۴ قلوان ! همشون یه مشکل دارن ! نمیتونستیم هر ۴ تا رو بیاریم ، برای همین ، این یکی رو برای نمونه آوردم :))) 
همونجا اینقدر خندیدیم با پدر و مادربزرگ بچه که از گوشه ی چشمهامون اشک میومد ! :)) 
میگفت:
اصل بلایی که این 15 سال سر خود آوردم اینه که فکرم از یه حدی دیگه بالاتر نمیره.... که باعث میشه سطوح کوتاه رو بلند ببینم و به جای فرسخ ها بالاتر از بالاترین سیر کردن، محو افرادی بشم که تو اوی سطوح پایین سیر میکنند....
میگفت:
بلایی که سر خودم آوردم اینه که به خودم دیگه فکر نمیکنم، به جاش به دیگران توجه میکنم.... و مسلماً ازشون ضرر میکنم و سر جای خودم قرار نمیگیرم و از سطح خودم پایین تر رفتار میکنم....
کو اون فکر بلند من که با لذت و سرعت توش سیر میک
حقیقتاً به معجزه غم انگیز جمعه ایمان آوردم، یه حس پوچی مسخره ایه که واقعیه و باید بپذیریش و ماهی 4 بار باهاش مواجه میشی و از قضا اگه هفته ای دو روز تعطیل باشی میشه ماهی 8 تا جمعه. برا یه سال چقد میشه؟ 104 روز غم انگیز. ینی تقریبا 30 درصد سال باید زار بزنیم :(
+ فردا با ری ری میریم بیرون.
یادم افتاد شاد شدم اصن :)))))))))))
از اینکه فردا آخرین روز غم انگیز این مدته خوشحالم‌. بعد از یک ماه به روال عادی زندگیم برمیگردم هرچند پر مشغله هرچند گریه آور هرچند استرس زا و پر از دویدن. ولی دوست داشتنی. حداقل بی خشم... 
+ از پلی لیست تکراریم حالم به هم میخوره. و حتی از رضا بهرام. به شادمهر عزیز روی آوردم.
+ چیزی شنیدم که از غصه ام کاست ولی بر نفرتم افزود :)
+ از لحاظ وضعیت جسمانی فعلی توی دیوارم!
+ دلم دایناسور خواست :(
حدود یک ماه قبل بود که به خودم قول دادم به بی قراری هام غلبه کنم، سخت بود اما تونستم.
حالا چند روزی هست که قول دادم به بی حوصلگی هام غلبه کنم، امیدوارم بتونم.
شما که غریبه نیستید، حالم حال پیرزنی بود که همه ی کارهاش رو به امید مرگ انجام میداد و منتظر تموم شدن پیمانه اش بود.
میخوام حالم حال یه جوون بشه....
چرا این رو می نویسم؟ چون ثبت بشن که هروقت کم آوردم یاد این روزام بیفتم.
خودمو مشغول کردم تا مهر بشه، کلی نقشه دارم که امیدوارم خوب پیش برن.
شما چ
خوابم برده بود ، گیج بودم بدنم ناتوان شده بود ، یهو از درد به خودم پیچیدم، از خواب بیدار شدم ، یکم خون بالا آوردم ، قلبم تیر میکشید ، بزور شب رو به صبح رسوندم...
رفتم دکتر آزمایش نوشت ، نمیدونم چرا اواین باره میترسم از بیماری ، با کسی حرفی نزدم ، حالا تنهایی باید برم سمت آزمایش و پیدا کردن علت حال ناخوش این چند ماهی که گذشت ... دلم میخواد بخوابم ، شاید خوابی ابدی !
خوابم برده بود ، گیج بودم بدنم ناتوان شده بود ، یهو از درد به خودم پیچیدم، از خواب بیدار شدم ، یکم خون بالا آوردم ، قلبم تیر میکشید ، بزور شب رو به صبح رسوندم...
رفتم دکتر آزمایش نوشت ، نمیدونم چرا اواین باره میترسم از بیماری ، با کسی حرفی نزدم ، حالا تنهایی باید برم سمت آزمایش و پیدا کردن علت حال ناخوش این چند ماهی که گذشت ... دلم میخواد بخوابم ، شاید خوابی ابدی !
همین‌طوری یاد قبل‌ترها افتادم. میگم اینکه قبلا همه‌ش به آینده فکر می‌کردم و جدیدا فقط یاد گذشته می‌کنم معنی خاصی نداره به نظرت؟
سال‌ها، از ابتدایی تا دبیرستان، تو مسابقات احکام شرکت می‌کردم، رشته‌ی موردعلاقه‌م. خیلی خوب می‌فهمیدمش. حافظه‌م دچار مشکل شده، ولی فکر می‌کنم هیچ‌وقت به مرحله‌ی استانی نمی‌رسیدم، یا شایدم از استانی بالاتر نمی‌رفتم. تا اینکه تو سال آخر، چهارم یا به عبارتی پیش‌دانشگاهی، تو سه تا رشته‌ی احکام، نهج‌البل
 
با عرض سلام و وقت به خیر...
این روزهایی که از ماه شعبان مونده رو از دست ندیم! خصوصا مناجات دلنشین شعبانیه.
چند فراز از این دعای زیبا رو در قالب پوستر در آوردم که در ادامه میتونید ببینید و اگر دوست داشتید با کیفیت بالا دانلود کنید.
التماس دعا
ادامه مطلب
یک ماه دووم آوردم. آفرین به من.
فضای خالی دلتنگی داره؟ انگار داره.
خوشحالم و زندگی با وجود تمام به‌گایی‌ها روی خوشش رو داره نشون میده. امتحان و کوییز و تکلیف داره از روم رد میشه ولی خوبم. خوبم. واقعا. درکم از زندگی تغییر کرده یه ذره. رنگا رو سردتر می‌بینم. بوهای خوش به جای لذت‌بخش بودن بینی‌ام رو میسوزونن. در کل حس میکنم که همه دارن ادا درمیارن و کسی خود واقعیش نیست.
فعلا مثل خانواده ای که نمی خواهد بپذیرد عزیزش مرگ مغزی شده، سعی می کنم همچنان فرض کنم اینجا را می توانم نجات دهم.
دوست داشتم جای جدیدی برای نوشتن پیدا کنم. حرف جدیدی بزنم. آدم جدیدی باشم...
یک سال اخیر کن فیکون شده ام. پاییز 96 سعی کرد به زمینم بزند. ادای ایستادن را در آوردم اما پاییز 97 ضربه ی آخر را زد. دوست دارم فرار کنم. فقط بدوم. مثل فارست گامپ از خودم. یا مثل جاگوار(در فیلم "آخرالزمان") از دیگران. 
هانا آهنگ گذاشته بود و حرف میزدیماز خودمون و تغییراتمون و تلاشی که برا تغییراتمون کردیم گفتیم و گفتیم و گفتیم...یهو به خودم اومدم اشرف زاده داشت میخوندتو ماهی و من ماهی این برکه کاشیاندوه بزرگیست زمانی که نباشی فکرا میچرخید تو سرم و میچرخید و من دلم رهایی میخواست...اونقد فکرا چرخید توسرم که بغض شد حتی...که دلم خواست خودمو فکرامو بالا بیارم و آوردم...
همیشه در روزهای پی‌ام‌اس‌ام میل به نوزاد آوری پیدا می‌کنم. حالا این روزها که پی‌ام‌اس‌ام است دیشب خواب دیدم دوتا بچه‌ی دختر بدنیا آوردم با تقریبا ۲۴ ساعت فاصله. حس شیرین بارداری و بدنیا آوردن نوزاد و تجربه‌ی تماشای این وضع و حال و تجربه‌ی مادر شدن از آن حس‌هایی است که ترجیح میدم در خواب ببینم. خوب بود و لذت بخش. کاش دنیا به وفق مراد بود آنوقت شاید من هم کودکی داشتم و شاید افسرده‌حال نمی‌ماندم.
وقتی اون‌قدر ناراحت و عصبانی هستی، که به ترک دیوار هم می‌خندی. وقتی که از خودت متنفری و برای فراموشی، غرق خندیدن میشی. وقتی دیگه از خندیدن هم، بدت میاد...
+ من همین بلا رو سر خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها و راه‌رفتنی‌ها و گپ زدن‌ها و موسیقی‌ها آوردم و الان، هیچ باده‌ای ندارم که خودم رو از خودم دور کنه. این‌جاست که درگیری شروع می‌شه. و این‌جاست که یا می‌میری، یا قوی‌تر میشی؛ از پس هزار فرار.
میخوام برم باهاش حرف بزنم و از رازهایی ک هیشکی ازش خبر نداره بهش بگم...شنبه بعد اون حرفی که زد حس کردم داره بهم میگه انقدر دور نشو ازم... امروز تو خیابون از بیکاری داشتم به حرفایی ک ممکنه بهش بزنم فکر میکردم...بغض خفه ام کرد..و باریدم..برای سومین بار توی خیابون نفس کم آوردم...باید حرف بزنم...باید برطرف شه این همه سوء تفاهم...باید تموم شه این همه سردی...هعییی
نوشتم تا فردا ک از خواب بیدار شدم یادم باشه که دیشب چه برنامه ای براش داشتم...
بسم الله الرحمن الرحیمسال ۱۳۹۵بود سال حفظ یکساله ما.من خیلی به وسیله ساختن علاقه داشتم. توی موسسه قبلی یک حوض بزرگ بود. من با اون حوض انس داشتم یک روز یک ماشین کوچک درست کردم که با سه تا باتری نیم قلم کار میکرد و خیلی تند میرفت . اون رو آوردم موسسه و روشنش کردم و
ادامه مطلب
خودتون میدونین چرا اینقد دستنیافتی شدم ببخشینم،هنرستان خیلی کوفتیه خصوصا روزایی که باید عمومیا رو تحمل کنم علاوه بر کتابای چرند درسی باید قیافه ی یه سری آدم مزخرف لعنتی رو از اول هفته تا اخر هفته ببینم،عذاب دهنده نیست؟شما خودتون رو بذارید جای من این همه صبوری رو از کجا آوردم جا دادم تو دلِ خودم!حسِ قلب شکستگی میکنم.برام دعا کنین که زود دی ماه بگذره!زود و خوب!.
مثل شخصیت جابر توی یکی از داستانهای هزار و یک شب تنهاییم شده بودم، از همان قصه ها که بداهه برای رفقای نوجوانیم تعریف می کردم و زنجیره آخر را نیمه کاره رها می کردم تا ترغیب بشوند برای روز بعد... جابر نسیان داشت و چون نسیان داشت نمی توانست پادشاه بشود و چون نسیان داشت یک روزی یادش رفت که اسمش جابر است و توی بیابان سرگردان شد. آن شب وقتی از سینما  آمدم بیرون و سریع از کنار تو گذشتم و خواستم بروم به سمت راه خروجی، شبیه جابر همه چیز از خاطرم رفت. نمید
تو این سرنوشتِ شومم حرفا و رفتارای تو زندگی رو غیرقابل تحملتر کرد. بعضی حرکات و حرفات بدجور رفته تو مخم. دهنت باز میشه یا شرایط انجامش پیش میاد میتونم هوار بکشم. خیلی اذیتم میکنن خیلی. 
 
من دیگه یه روانی ام . چیزی که تو رو ازم دور کنه تحمل نمیکنم. به هر چیزی ممکنه گیر بدم تا شاید تو با دلجوییت بتونی یه مرهم به زخم دلم بزنی.
تا حالا که هر بار بهانه آوردم نمک پاشیدی شاید دیگه مرهمات تموم شده. شاید برای من 
بیا که زخم زبان می زند سرم به دلمولحظه لحظه ازحرکاتش ملولم  وخجلمنشسته روبروی من به حالتی پر مکربه طعنه نیش وکنایه زند چرا کسلمچه آمده به سرم من خودم نمی دانمچه شد رفیق عزیز وملوسم وزبلمفقط همین که زمین خورده ام ببین بد جورنفس زنانم ودرمانده ام  چو پابه گلممن از خجالت این روزها سرم زیر استنمانده حسی وحالی اسیر در هچلممرا به خنده همی می نوازد این دشمنکه کو رفیق شفیق کجاست آن سجلمنگویمت که تو برگرد خوب  می دانینفس به پای تو بند است ای عزیز دل
آمار ورودی گوگل بلاگ رو هر روز چک می کردم و اصلا نمی دونم چطور و از کجا، ولی خوب پری آخری آدرس بلاگ رو پیدا کرده. تیر خلاص رو خوردم و البته که نوش جونم. حقم بود...
گندی که به بار آوردم رو هیچ جوره نمیتونم جمعش کنم. یه نقطه آخر این رابطه باید بذارم. این 3 ماه بهترین حسنش برای من حذف آدمهای مزاحم اطرافم بود. ولی برای پری قطعا حسنی نداشته. امیدوارم تبعات خاصی هم در سال کنکور ارشدش براش نداشته باشه. همین الانش هم خودمو نمیبخشم.
فقط برام عجیبه. چرا انقدر
اگه یه روز همه ی دنبال‌کننده های این وبلاگ رو حذف کردم و اونایی که دنبال می‌کنم رو هم دیگه دنبال نکردم (و احیانا آدرس رو هم عوض کردم)، به بزرگی خودتون و وبلاگاتون ببخشید. مشکل از شما نبوده. من به اینجا پناه آوردم(!) و اگه حس کنم حریمم داره حفظ نمی‌شه یا آزادی عمل حداقلی رو ندارم، هر طوری شده برش می‌گردونم. اگه بازم براتون سوال شد که چرا این کارو می‌کنم بیاین براتون توضیح بدم. حوصله جمله بندیش رو ندارم الان بنویسم.
صبح روز پنجم پریودم بود و خیال کردم که خونریزی تمام شده. همه‌ی شرت‌هایم نشسته بودند، طبق معمول! همه‌ی لباس‌هایم را درآوردم و شرت گیپوری زرشکی جدیدی که خریده بودم را برداشتم و تنم کردم. کمی خودم را توی آینه برانداز کردم و ترجیح دادم که فعلا لباسی نپوشم. رفتم تا تختم را مرتب کنم. کوسن‌ها را سر جایشان می‌گذاشتم که حجمی از گرما قُلُپی ریخت پایین! سرم را آوردم پایین و از روی شرتم نگاهش کردم و گفتم: «جدی هنوز داری خونریزی می‌کنی؟!»
همه چیز اومده جلوی چشمم. تمام زجر هایی که کشیدم.انتظار هایی که تموم نمیشدن.خود خوری ها، فریاد های ساکت درونی.
منم وایمیسادم جلوی پنجره.مثل امشب. با این تفاوت که سه تا درخت های کاج جلوی اتاقم و سر نبریده بودن اون موقع.
سرم جیغ میزد. انگار یک مار زرد خوشگل دور حلقم پیچیده بود. و من داشتم خفه میشدم. و از طرفی عاشق این خفگی.
سخت بود. سخت بود...
من چجوری دووم آوردم؟
کاش تمام اون شکنجه ها یک آدم میشد تا محکم ترین سیلی دنیا رو توی گوشش بزنم.
هیچی قشنگ تر از این نیست که تکلیفت معلوم باشه یا آره یا نه هست یا زندگی یا مرگ هست و جز بودن یا نبودن هیچ حالتی نیست. اینکه بین این دوتا باشی و ندونی کدوم مالِ توئه جز زجرآور ترین اتفاقات دنیاست، حتی اگر "نه" مال تو بشه خیلی بهتر از بلاتکلیفی و ندونسته.
انگاری گرد غم رو شهر پاشیدن، رو شهر که چه عرض کنم رو کلِ جهان. حتما تو اینکار خدا هم حکمتی هست، حتما هست. مثل همون دیشب که سرشو انداخت پایین و لبخند زد و گفت درست میشه صبر داشته باش.
بهت ایمان آوردم
مدتی بود تعجب می کردم از اینکه نیستی 
پیام‌ میدم جواب نمیدی 
پست هات و میخوندم و بهت راجبشون میگفتم
حالت و می پرسیدم ....
نگو دو طرفه بود 
من خیلی وقته ازت پیامی دریافت نکردم 
نمیدونم مشکل از کجاست 
تنها راهی که به ذهنم رسید اینکه پست بزارم 
 
+سلام خواهرم 
رسم برادری رو به جا آوردم و اصلا ترک نکردم 
اما چه کنم متوجه نشدم که مشکل اینه که نه پیام های تو به من رسید نه پیام های من به تو 
امیدوارم بتونی توی این‌پست نظر بزاری و بهم‌نشون بده 
نشستم تو ماشین 
از صبح سه بار بالا آوردم و کلن یه رانی خوردم
شب سه ساعت خوابیدم
سرم داره بعد شیش ساعت کلاس منفجر میشه
بابا میگه فدای سرم چون من مثل یه فوتبالیستی ام که تازه فوتبال یاد گرفته بعد می خواد با مسی رقابت کنه:/
ولی من روزی بالای نه ساعت درس خوندم ،کتاب رو جوییدم،داداشمو مجبور کردم هر شب تا ساعت دو مشکلامو باهام کار کنه
بعد از اینا من باید از دوازده تا سوال دو یا سه تا درست جواب بدم؟
سوالایی که بارها و بار ها حل کردمشون
لعنت به این اضطر
سلام بچها...
 
براتون یه فیک آوردم که خودم خوندم و شدیداااااا خوشم میاد ازش...
خیلی عاااالی بود اصلا با قلب و روح آدم بازی میکنه...
.
.
.
توضیح:
تو دل تاریکی بودن خیلی سخته..اینکه هرروز صبح پاشی و دنیات
رو نشناسی..اینکه بیدار شی و همه جا سیاه مطلق باشه...
ولی اگه یکی پیدا بشه که بتونه زندگی اتو تغییر بده..عاشقت باشه...فقط برای تو باشه..حاضری بذاری چشمات بشه؟!
.
.
.
فیک let me be your eyes
couple: Vkook
+18
romance
lovely
 
 
download
 
 
 
من ز هر پهنا به آغوشت پناه آورده ام،
یک دل شوریده پردرد و آه آورده ام.
با دل و جان جان و دل سازم فدای عشق تو،
جان به لب دل را به کف همچون گواه آورده ام.
صد گوا جستم برای بخشش عفو گناه،
صد گواه از بهر یک عفو گناه آورد ه ام.
از خود و غمهای خود ناچار می سازم فرار،
من به سوی کعبة مهر تو راه آورد ه ام.
از فریب دیدة این عالم پرشور و شر،
من به چشم دل به سوی تو نگاه آورد ه ام.
شعر آوردم به وصفت از سر صدق و وفا،
ای خدا، بخشا مرا، گر اشتباه آورده ام.
"کاش من هم اشک داشتم و جای امنی گیر می آوردم و برای همه غریب ها و غربت زده های دنیا گریه می کردم .برای همه آنها که به تیر ناحق کشته شده اند و شبانه دزدکی به خاک سپرده می شوند"      
8 اردیبهشت زادروز سیمین دانشور 
                                                       
یه چیزی رو فهمیدم حدود چند روز پیش.. از اون موقع حالم بده .. دیروز به حدی رسید که تو دسشویی شرکت 2 بار بالا آوردم.. 1 بار هم توی خونه بالا آوردم
بعدم یکم زودتر از شرکت رفتم خونه..  تو اسنپ بودم .. یه تاکسی سبز .. خدا خدا میکردم حالم دوباره بد نشه تا برسم خونه حداقل.. چند دیقه مونده بود برسیم که فهمیدم دوباره آب دهنم تندتند جمع میشه، خیلی خیلی سال بود بالا نیاورده بودم و حالتاشو یادم رفته بود!
تو ترافیک بودیم تو اتوبان! به راننده گفتم من حالم داره بهم می
دیشب حوصله خونه رو نداشتم و تو پانسیون موندم واسه مامانم ی بهونه ای آوردم امروز صبحم به بیمارستان امام سر زدم و شبکه رفتم ولی هیچ جا جوابی نگرفتم اومدم بیمارستان اینجا که گفتن باید زنگ بزنم به آقای فلانی با ایشون در میون بزارم گفتن فردا خبر بگیرم اگر چ ب مرکز استان که زنگ زدم گفتن ی شهر دیگه نمیشه دیگه مثل قبل حرص نمیخورم نمیدونم چی میشه خدایا ریش و قیچی دست خودت من دیگه تمام تلاشمو کردم مطمئنم برام بهترینارو میخوای
خیلی از دختر خانم ها دوست دارند تو یک گروهی عضو باشند که فقط دختر تو این گروه هستن و برا همین موضوع ما گروه دخترانه تلگرام رو پیشنهاد میکینم.
من لینک یکی از این گروهها که خودم دوست داشتم رو در زیر آوردم که میتونید در این کانال عضو بشین.
https://t.me/joinchat/LDtpOldoS64sLIgZU1Biwg
پنجره را باز گذاشته ام، شمعدانی های آن گوشهِ حیاط دلبری می کنند، سرگرم بافتن موهایم بودم که خدا سرک کشید، دستانش را گرفتم، آوردم کنار خودم، سخت به آغوش گرفتمش،من میگفتم و خدا لبخند میزد، دلم میخواست برای همیشه نگهش دارم، برای خودِ خودم، من خدا را، زندگی را، خودم را و این لحظه را سخت دوست دارم. 
میدانی زندگی طعمِ شکلات میدهد، امروز متوجه شدم که خدا هم شکلات دوست دارد :) 
دیشب خانم همسایه نذری آورد گفت زهرا خانم ظهر نبودید الان براتون آوردم فردا ناهار نیستم گفتم بذاری برای ناهارت منم تشکر کردم گل های زعفرانی که مادرم گذاشته بود رو بهشون دادم و توضیح دادم این گل اصلا دور ریز ندارد از همه چیزش باید استفاده کنید و چطور استفاده کنید .
بعد امروز به طور کاملا ناگهانی یک چیزی اومد توی مغزم که چندساله مدام بهش فکر میکنم و  تلاش میکنم حتی راه های مختلف رو هم رفتم که درست بشه ولی نشده و الان حدود چهار ساله درگیرم امروز
با دخترهای دوران ارشد توی کافه دور هم جمع شده بودیم. وسط خبر گرفتن از حال و روز آدم‌های آن‌روزها، صحبت از الف شد و ز به شنیدن قصه‌اش مشتاق. به زور ماجرای آن‌روزها و خط و ربط اتفاقاتش را به یاد آوردم و به شوخی و خنده برایش تعریف کردم. به آخرهای قصه که رسیده بودیم، آن‌قدر خندیده بودیم که چشم‌هایمان خیس اشک بود. فکر کردم زمان چه مرهم خوبی‌ست. الف را برده و گذاشته آن‌سر دنیا و کابوس آن‌روزها را به اسباب خنده و تفریح این‌روزها بدل کرده. چه خوب ک
آقا سلام.
هر چند جمله کم آوردم ،اما من دل نمی کنم از ردیف کردن واژه هایی هر چند اندک که هفته به هفته، روی ذهن آشفته ام راه می روند.
اگر از احوالمان خواسته باشی ، خوبیم جز دوری دیدار شما...
دیرگاهیست که خبر آمدنت را شنیده ایم اما نیامدی....
نکند فراموشمان کردی که چشم هایمان هرزه می روند بی تو
امّا نه کوتاهی از ماست
دلواپس این روزهای فراقم که دست از سرمان بر نمی دارد
آنقدر دورمان تارهای جور واجور تنیده ایم که گهگاهی خودمان را هم فراموش میکنیم
با ای
سلام
جوینده یابنده است.
این روزها اتفاقاتی برام میفته که واقعا به این جمله ایمان آوردم.
جوینده یابنده است.
هر قدم که جلو میرم خدا چراغ های بیشتری برام روشن می کنه. 
نمیدونم آخر راه کجاست ولی کاملا مطمینم و یقین دارم که در مسیر درستی قرار گرفتم.
این روزها شک از زندگی من کنار رفته و به یقین رسیدم.
خدا هر روز راه را به من نشون میده خیلی شفاف و آشکار.
ولی بعضی وقت ها معنی بعضی از کارهای خدا را درک نمی کنم ولی خب حتما به نفع منه.
خدایا بیشتر از همیشه شک
♪ ♥‿♥ ♪بد کردم به تو من میدونم یه آدم بد و بیخودم♪ ♥‿♥ ♪نمیخوام هیچ کسو غیر تو اشتباه بود زدم قیدتو♪ ♥‿♥ ♪دیوونگی بود گفتم نمون برو دیوونه شدم من از فکر تو♪ ♥‿♥ ♪بعد تو من خیلی بد آوردم از دوست و دشمنم ضربه خودم♪ ♥‿♥ ♪جایی نیست که نرفتیم ما با هم تورو با خودم همه جا بردم من♪ ♥‿♥ ♪بیا آسمونم بیا آروم جونم بیا من پشیمونم بیا ای مهربونم بیا
♪ ♥‿♥ ♪
من پس از رفتن‌ها،‌ رفتن‌ها،با چه شور و چه شتاب،در دلم شوق تو،اکنون به نیاز آمده‌ام!داستان‌ها دارم؛از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو.
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو.
بی تو می‌رفتم، می‌رفتم، تنها، تنها،
و صبوریّ مرا کوه تحسین می‌کرد.من اگر سوی تو برمی‌گردم،
دست من خالی نیست!کاروان‌های محبت با خویش، ارمغان آوردم!
من خوابی دیدم.در آن خواب یک سال زندگی کردم.در آن خواب تو بودی.همانطور که در بیداری‌ام هستی.تنها با یک تفاوت، تو دوستم داشتی و من هم دوستت داشتم.
عجیب است.در بیداری ما دو غریبه‌ای آشناییم که گاهی نگاهمان در هم‌ گره می‌خورد و در دنیای خواب ما هم دیگر را دوست داشتیم.
بعد از بیداری طول کشید تا به خاطر بیاورم دنیای واقعی کدام است.در خواب و بیداری دست و پا می‌زدم و گیج بودم.
در آخر با تلخی به خاطر آوردم.واقعیت دنیایی‌ست که نه تو مرا دوست داری و نه م
..::هوالرفیق::..
دوشنبه بود، اولین روز کشیک استیودنتی، با حضور سجاد1، اینترن صبورمان. روز شلوغ و پر کاری بود؛ یا بهتره بگویم برای تجربه اول این طور فکر می‌کردم. 7 نفر ترخیص و 3 تا انتقال به بخش یا بیمارستان دیگر داشتیم. یعنی 10 تا برگه‌سبز2 (Green Sheet) و 3 تا MCMC.
2 تا نسخه دفترچه بیمه نوشتم که یکی دو بار تکرار شد و دیگری سه بار نوشته شد؛ شانس آوردم که دفترچه بیمار به اندازه برگه برای نوشتن داشت. نمی‌دانم...
ادامه مطلب
..::هوالرفیق::..
دوشنبه بود، اولین روزی کشیک استیودنتی، با حضور سجاد1، اینترن صبورمان. روز شلوغ و پر کاری بود؛ یا بهتره بگویم برای تجربه اول این طور فکر می‌کردم. 7 نفر ترخیص و 3 تا انتقال به بخش یا بیمارستان دیگر داشتیم. یعنی 10 تا برگه‌سبز2 (Green Sheet) و 3 تا MCMC.
2 تا نسخه دفترچه بیمه نوشتم که یکی دو بار تکرار شد و دیگری سه بار نوشته شد؛ شانس آوردم که دفترچه بیمار به اندازه برگه برای نوشتن داشت. نمی‌دانم...
ادامه مطلب
یه بار هم تو سمینار ماهانه پزشک و ماما، یکی از دوستان میکروفون رو روشن کرد و رو به پزشک ها گفت: شما الان باید فرمایشات منو یادداشت کنید چون قراره وقتی تشریف آوردم مراکزتون کاری که ازتون خواستم رو تحویل بگیرم، تکرار هم نمیکنم.
امروز دوبار زبونم نچرخید که اون حرفی که میخوام رو بزنم... نه به خاطر جرات نکردن یا مراعات یا هر چیزی... فقط یه حرف ساده بود. مثلا عصری یه بار خواستم بگم آب بیاره خواهرم برام، نتونستم بگم. و همین الان مامانم یه سوال درباره چرخ خیاطی پرسید که قرقره اش کجاست و... ، باز نتونستم بگم :| عصری فک کردم یهویی بوده و همینجوری! ولی الان اعصابم خرد شد! :| کلا یه حس بدی دارم... 
 
+چرا واقعا؟
 
+ الکی ناراحتم. مگه نه؟ میدونم شورشو در آوردم! :(
 
+ برم خواهرم برام لاک بز
دیشب عروسی بودیم ✨   یهویی یکی از دوستای قدیمی مو دیدم یعنی اولش     اون    منو دید.    چقده دیدن یهویی دوستای قدیمی جذابه  یه کوچولو با هم رقصیدیم  
نمیدونم این دختره که آهنگ میذاشت چرا با من لج بود هر چی میومدم برقصم تو میکروفن اعلام می کرد داماد اومده هی لباس پوشیدم هی گفتن نه نیومده هی لباس در آوردم
چقد ضدحاله ادم تا می خواد یخورده قر بریزه بگن داماد اومد
امروز پدرشوهرم واسه ناهار مهمونم بود. چقد خوبه ادم بتونه با پدرشوهرش شوخی کنه
بچه
یک سکانس خیالی از اتفاقات روز قبل از مراسم رونمایی اولین کتاب یک نویسنده(خودم)در ده سال آینده...مثلا پاییز سال ۱۴۰۸
به نام اوی من و تو
 رویای جشن امضا...
موبایلم را برداشتم و شماره اش را گرفتم. با دومین بوق گوشی را برداشت.از خودم که اگر آب بخورم به او خبر میدم در عجبم چطور  طاقت آوردم و تا امروز یعنی تا روز قبل از برگزاری مراسم جشن امضا این خبر را ازش مخفی کردم؟ راستش چون او یک کمی ازخودم دیوانه تره و اینجور وقتها از استرس و هیجان روی پاهاش بند ن
امسال به طرز عجیبی سرم شلوغ بود و همیشه وقت کم می آوردم!! با اینکه وظیفه خاصی هم نداشتم و همون کارای همیشگی بود!! و باید بگم آرزو و اهداف ۹۸ موندن و باید سال ۹۹ خودمم یکم به خودم تکون بدم!! یکی از اهداف ۹۸ را رفتم دنبالش ولی نشد. آرزوهای ۹۸ اونایی هست که سالهاست آرزو مونده و خواست خدا را میخواد..
الهی تن و روح خانواده کوچیک منم سلامت باشه و سال ۹۹، سال برآورده شدن آرزوهامون باشه
کاش ۹۹ سال شکوفا شدنم، شکوفا شدنمون باشه که با لبخند و شادی و قنج رفتن
در خواستی از اقا محمد بهمن زاده
نام فیلم: گنجینه ای از عشق بدست آوردم – Prem Ratan Dhan Payo
ژانر: اکشن، درام، عاشقانه
کارگردان: Sooraj R. Barjatya
ستارگان: Salman Khan, Sonam Kapoor, Anupam Kher
محصول کشور: هند
سال انتشار: 2015
امتیاز: 4.9 از 10
مدت زمان: 02:43:46
زبان: دوبله فارسی + زبان اصلی
خلاصه داستان: یک شاهزاده سخت گیر پس از اینکه چهار روز قبل از مراسم تاجگذاری اش عده ای برای ترور کردنش اقدام کردند، در حال گذراندن دوران نقاهت است. اما خبر ندارد که قرار است شخص دیگری را جایگزینش ک
بار خدایا! این نماز را که در پیشگاه تو به جای آوردم، نه به جهت نیازی است که به آن داری و نه به خاطر میل و رغبتی است که در آن داری، بلکه برای بزرگداشت و پذیرش فرمان تو است که مرا به انجام آن فرمان داده ای. خدایا! اگر در نماز من عیبی است، یا رکوع و سجود آن ناقص است، مرا باز خواست مکن و با پذیرش و آمرزش خود، بر من تفضل و عنایت فرما.
من پس از رفتن‌ها،‌ رفتن‌ها،با چه شور و چه شتاب،در دلم شوق تو،اکنون به نیاز آمده‌ام!داستان‌ها دارم؛از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو.
از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو.
بی تو می‌رفتم، می‌رفتم، تنها، تنها،
و صبوریّ مرا کوه تحسین می‌کرد.من اگر سوی تو برمی‌گردم،
دست من خالی نیست!کاروان‌های محبت با خویش، ارمغان آوردم!
[ قصیده‌ی آبی، خاکستری، سیاه - حمید مصدق ]
اکبر کوراوند :
من در یک خانواده نسبتا مذهبی به دنیا آمدم . مثل هر بچه دیگری وارد مدرسه و شروع کردم تا دیپلم درس خواندم بعد وارد کار شدم 
وقتی که 20 سال سن داشتم درگیر اعتیاد شدم درد ،سختی، حال هر روز من رو به نابودی بود همه چیزم را از دست دادم
به امید خداوند وارد کمپ های ترک اعتیاد شدم و در سن 25 ساله گی کاملا پاک پاک شدم .
و در کلاس های ترک اعتیاد شرکت میکردم
اونجا به کتاب خوانی علاقه پیدا کردم هر روز هر لحظه عشق کتاب خوانی در من شعله ور تر میشد کت
دیروز رفتم یه کارگاه گلدوزی خریدم، ازین دایره چوبی ها، که توش پارچه ی گلدوزی می مونه.
و چهار رنگ نخ گلدوزی.
من که گردن ندارم بشینم گلدوزی کنم، اما بدم نمیاد برخی اوقات باهاش سرگرم شم. رنگ هاش و تصور اینکه بتونم گل بدوزم خوشحالم می کنه.
با اینکه مادرم خیاط بوده، من حتی کوک زدن هم بلد نیستم. خواهرم خیاطی و گلدوزی و کاموا بافی بلده. من؟ هیچی.
نمی دونم به چه دلیلی اما مامان هیچ وقت استقبال نکرده یاد بگیرم و تقریبا مانع هم شده.
دیروز هم که آوردم نشونش
من کار خاصی برای دوستان انجام نمیدم اما خیلی بهم لطف دارند، غروبی زنگ در رو زدن پسرم رفته پشت اف اف ببینه کیه، میگه مامان یه آقایی اومده فامیلی شمارو میگه، گفتم وایستا بیام، رفتم میبینم یکی از همکاران که با هم همسرویس بودیم هستن خلاصه قسم داد پایین نیاین منم بالا نمیام، عسل از شهرستان آوردم با سیاه دانه میزارم تو اسانسور 
خلاصه کلی شرمنده کردن پسرم میگه مامان کجاییه ایشون لهجه آذری داشتن عسلش مال کجاست، یک لحظه عجیب دلم یادت کرد، گفتم اردب
 
علامه طباطبـــایی:
با طهارت نفس و صفای باطن بسیاری از مجهولات و مشکلات علمی حل می شود. از بو علی سینا نقل شده است که راجع به مساله ای چهل بار دقت کردم ؛ و نتوانستم بفهمم ؛ ولی وضو ساختم و دو رکعت نماز به جا آوردم ؛ سپس آن مسأله برایم روشن شد
 
سلام دوستداران انیمیشن میراکلس
امیدوارم تو این اوضاع قرنطینه و کرونا حالتون خوب باشه!
میدونم روز های سختیه که هیچکاری برای انجام دادن ندارید و تمام مدت توی تلگرام و اینترنت ول میچرخید.
خوب من امروز براتون یه کار سرگرم کننده آوردم که شاید کمی از وقتتون رو پر کنه!
ادامه مطلب
جای دنجی بود و هم صحبت خوبی
لیوان چای را بر میداشتم با چند عدد قند همراه خیالی مشتاق با گامهایی آرام میرفتم و کنارش مینشستم. حس میکردم! به ندرت میان صحبت هایم بر میگشت و خیره نگاهم میکرد بین خودمان بماند نگاهش عجب میچسبید من تماما خریدارش بودم. سهم من از او حضورش و سهم او از من یک لیوان چای!
گاهی سخت بیتاب میشدم آرام سر فرا گوشش می آوردم که شاید نجوایم، سکوت دلنشینش را به لبخند همچون عسلش مزین کند واقعا معرکه میشد! آخرین بار کنار پله دیدمش. اما
این روزا در خودم قدرتی می بینم که به آینده امیدوارترم میکنه. وقتی یه لایه به آدمهای دور و برم نزدیک تر میشم، رنج های پنهانشون که رخ نشون میده، ضعفشون در تحمل مشکلات رو که میبینم یاد خودم میفتم که سالهاست دارم تنهایی این شیب تند سر بالایی زندگیم رو بالا میام. هر چند تا چشم کار میکنه مسیر خالی از نقطه ی روشنیه و خبری از قله نیست، اما به مهارت هایی که تا به اینجا به دست آوردم اطمینان دارم و به استقامتم. امروز به معنای کلمه از خودم راضیم. من هر آنچه
اینطور که ترم بالاییا میگن، مث اینکه همه ی استادا با ورودی ما لج کردن به دلایلی که ما خودمون بهش واقفیم
ولی خداروشکر امتحانارو دارم یکی پس از دیگری پاس میشم(الان تو ترمکی باید ب فکر بیس گرفتن باشی ن پاس شدن!)
اینجانب در این خابگاه ب اسطوره ی آرامش تبدیل شده ام
تاریخ تمدن که سخت ترین تاریخ ارائه شده توسط استادمون بوده و هست رو با افتخار و در کمال ناباوری و با نمره ی نسبتا قابل قبولی پاس شدم
 
+یه تشکر به آقای اشکان ارشادی بدهکارم بابت یک نمره ی آ
امروز هم دوباره میان حرف های دوستانم پریدم،پرخوری کردم،به جای اینکه کتاب بخوانم خوابیدم و باز هم سر هر مسئله کوچک و بزرگی خشمگین شدم و...(خلاصه امروز شورشو در آوردم!)
هر وقت می خواهم عادتی را ترک کنم باز هم شکست می خورم دوست دارم سرم را به دیوار بکوبم(آیییییی...)،خسته شدم آنقدر که کتاب های زرد "موفقیت در ده روز" و "در یک چشم بر هم زدن موفق شوید" و "کامیابی مثل آب خوردن" را خریدم باز هم آب از آب تکان نخورد...
ادامه مطلب
سر شب خان عمو اومد دنبال مامان و همراه خانومش و بابا رفتن دکتر
پسر جاری هم اومد خونمون تا با پاشا بازی کنه
بعد از دکتر اومدن خونه ی ما
و من بعد از دوبار سلام کردن به مامان همسری جواب گرفتم و خیلی بی اعتنا به من وارد خونه شدن
چای آوردم خوردن و خان عمو خانومش و پسرش رفتن
بابا هم رفت بالا تا با شوهر عمه هماهنگ کنه فردا صبح ببرش ترمینال که برگرده خونشون
وقتی با مامان تنها شدم براش چای  بردم وکنارش نشستم
ادامه مطلب
خیلی خودمو کنترل می کنم که بگم اوضاع خوبه.ولی از شما چه پنهون پر از بغضم 
می خوام زار زار به این اوضاعم گریه کنم. ای خدا چه بلایی بود سر خودم آوردم.الان افسرده ترینآدم روی زمین منم.چند تا عکس از خودم گرفتم چهرم خیلی پژمرده شده.نمیدونم چقد طول بکشه به این اوضاع عادت کنم و همه چی عادی بشه 
دلم شده غمکده.آروم و قرار ندارم 
خودم میدونم مقصرم.همه این سالها و اتفاقات خودمو مقصر میدونم.زندگی هیچ وقت به عقب برنمیگرده تا من جبران کنم.شاید درس عبرتی برای
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
خیلی وقت بود حافظ نخونده بودم  دیشب از سر بیکاری از توی گوشی این فال حافظای اینترنتی رو آوردم  همینجوری الکی به نیت یه شعر خوشکل!!!! فال گرفتم:)) 
این بیت بس نکته غیر حسن خیلی چشمم رو گرفت به این فکر میکنم که این نکته های غیر از حسن مد نظر حافظ چه نکته هایی بوده ؟؟چرا شفاف سازی نکرده
 
 
ولین بارى که تو زندگیم دزدى کردم ، ٦ سالَم بود .منو رضا زیاد ماشین بازى میکردیم و یکى از ماشین هاش خیلى به چشمم میومد .هربار
که میرفتم خونشون ، انتخاب اول و آخرم همون ماشین بود ، تا اینکه بعد از
چند بار ماشین بازى ، دیگه نمیتونستم فکر کنم که اون ماشین براى من نیست و
وقتى میرم نباید اون رو با خودم ببرم .یادمه یکجورى که نفهمه و ناراحت
نشه گذاشتمش تو جیبم و رفتم خونه ى مامان بزرگم . احساس میکردم براى اینکه
با ماشین مورد علاقم یه دل سیر قان قان کنم
های مای گرلز 
خوبید ؟ منم منم ادمینتون ،  پارت شیشمو آوردم براتون
بخونید کیف کنید ، ازین ب بعد عکسای پارتو توی خود پی‌دی‌اف میزارم تا فضا رو خوب تصور کنید :]
نظرات شما مایه ی انگیزه گرفتن این ادمین میباشد ¡¡
دریافت قسمت شیشم
لاو یو آل ^^♥️
 
 
سلام بعد از گشتن های زیاد یه سایت کلیکی دیگه علاوه بر دوتای قبلی گیر آوردم میخوام براتون بذارم درامد حاصل از این سایت مانند سایت زر کلیک بالاست
و روش های درامد آن مشابه سایت زر کلیک است با اندکی تفاوت که در بعد بیشتر بهتون توضیح میدم
لینک ثبت نام



روی بنر بالا کلیک کنید واقعا خیلی عالیه سایتش سوالی داشتین در قسمت نظرات بپرسین جواب میدم
‌کار تو موسسه رو به دختر فرانسویم هم پیشنهاد میدم....میدونم میدونم که اون شانسش از من بیشتره و ممکنه جای منو بگیره ؛ولی نتونستم بدجنس باشم....میدونی یه بارم گذشتم از چیزی که دوست داشتم بخاطر اون  ولی خیلی به نفعم شد چیزه بزرگتری رو بدست آوردم....
الانم همینه !قسمت باشه کار گیرم میاد....نتونستم بدجنس باشم برای ادمی که کلی کمکم کرده حتی برای کار ترجمه...خدای کمکم کن ....امروز سشنبس و من برای شنبه باید خودمو آماده کنم برای مصاحبه....نهایت تلاشم رو میکنم
ما طبیعی ها باید همیشه توضیح بدهیم 
باید توضیح بدهیم که چرا برنج هایمان عین محسن چهارشانه و قد کشیده نیست
یا چرا میوه هایمان یک شکل و یک اندازه نیست و گاهی هم حتی لک زده است
همین چند شب پیش شربت آلبالو آوردم برای یک نفر آوردم به رنگش ایراد گرفت و من باید توضیح میدادم که این شربت بازاری نیست خودمان درست کرده ایم 
یا مثلا چرا رب گوجه هایمان رنگ  غذا را قرمز قرمز نمیکند 
یا چرا چایی هایمان دیر دم میکشد و کم رنگ است
چرا روغن هایمان کمی طعم و بوی مت
خسته از پیدا نکردنِ آستر مورد نظر در آخرین مغازه پا به پا کردم و پرسیدم"جناب آستر خز دار دارید؟از اون هایی که شکلِ ببعی هستن میخوام!"فروشنده لبخندی زد که سی و دوتا دندونش پیدا شد و گفت"خانوم به اون مدل میگن آسترِ تدی،خیر نداریم"
با لبخندی در افق محو شدم و درآخر استر مذکور را یافتم اما چون قیمتش متری هشتادتومن بود!نخریدم و به یک آستر زپرتی قانع شدم :| و اینگونه رویای داشتنِ کاپشنی با آستر ببعی طور به فنا رفت.
+پارچه خیلی خیلی خیلی گرون شده.شانس آو
مشکلات اول برایم یک :دی گذاشتند
تا آمدم بخندم
بهمن شدند روی سرم...
تا سرم را از لایشان در آوردم
دیدم نزدیک تولدم است
تا خواستم بنویسم اسفندی‌ام
همان جا بهمن دوم از راه رسید و دودم کرد
چیه؟ مسخره است؟
ساده‌اش میشه:
از بس لای مشکلات لولیدم که زندگیم تموم شد.
میخوری زمین هوا میره تموم شُد.
حالا طبقه‌ها رو دونه دونه پایین میام.
کار از هبوط هم گذشته.
راه سمت جهنم است.
بهم نگاه کرد... تو خوشگلترین وضعیت ممکن بود 
لعنتی خواستنی تر از هر موقع بود 
اما نمیخواستمش 
وااات؟؟؟ من چه مرگمه؟ من ؟؟؟
من کسی ام که تو سلف دانشگاه... عمو ته دیگی رو می‌شناخت... همیشه عین بچه اردک می افتاد دنبالش و اون میگفت اینقدر نخور عروسیت بارون میاد 
منی که همه جور کلکی سوار می‌کرد که سهمش از اون خوشمزه بیشترین باشه... غذا دونفره رو تو قابلمه شش نفره می‌پخت که ته دیگش بیشتر بشه... چرا امروز هیچ حسی نداشتم؟ اصن ضربان قلبم نه تنها تند نمیزد
از صبح نزدیک چهل پنجاه بار بماند امیرعباس گلاب رو پلی کردم و مشغول کارام شدم
همین چند لحظه پیش ز. م زنگ زد و بهش گفتم نه و بهونه آوردم
تلفونو با یه خداحافظی محترمانه و سلام برسونید قطع کردمو زار زدم
زااااررر زدم
من جدا روانم بهم ریخته 
یه سیکل معیوبه 
هم دلم تنگه هم مثل سگ پاچه میگیرم هم مثل گراز تنهام و تنها داراییمه و میدونم تنهاتر میکنم خودمو منه روانی و هم مثل خرچنگ میدونم تنها کسمه
چه مرگته خودمه احمق
کاش خبر مرگمو واسم بیارن با این اخلاق
زنگ زدم. نشناخت. بعد به حالت سوالی اسمم را صدا زد و در کسری از ثانیه که طول کشید تا از حرف اول اسمم به حرف آخرش برسد، صدایش خش گرفت و گریه کرد. اینبار نخندیدم. حرف زدیم. گریه کرد. وقتی میخواستم قطع کنم با گریه و التماس گفت: "نه. نه. نه. قطع نکن." قطع کردم. التماس صدایش دلم را لرزانده بود. از بلاک درش آوردم و بهش پیام دادم. تمام روز منتظر بودم حالا که بلاک نیست پیام بدهد. تمام روز از خودم پرسیدم "یعنی حالا چیکار میشه؟ آخرش چیکار میشه؟ چیکار کردی الهه؟ " 
امروز روز عجیبی بود 
روزی بود که تمام جرئت و جسارتمو جمع کردم تا خرق عادت کنم از عرف جامعه !
و با اینکارم ، چهره ی واقعی طرفم رو دیدم !
 
انقدر برام غیرقابل باور بود که فشارم افتاد و یک آن پلک هام سنگین شد و به خودم اومدم و دیدم که چقدرررر حالم بده !
 
اما درسی که امروز گرفتم رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ...
تجربه ای که امروز بدست آوردم رو با هییییچ پولی نمیتونستم بخرم ...
 
امروز چیزهای زیادی بدست آوردم ...
و کسی رو از ذهن و زندگی ام برای #همیشه بیرون کردم
سخته اما تلاش خواهم کرد 
چه بشه یا نشه 
نمیتونم از فکرش بیرون بیام حتی یک روز 
اصلا قابل توضیح نیست 
درست از وقتی که اولین بار پیداش کردم 
با اون سبک و نکته هایی که دیدم که فکرم بود
حتی نحوه ی پیدا کردن رو هم اونقدر فکر کردم تا یادم اومد 
تو سکوت بدون هیچ هیاهو میدونم که باید اخرش رو بدونم باید پیداش کنم 
به اراده ی و برنامه خودم باشه همین الان اما 
به خواست خدا و پی ریزی او باشه باید مدت محدود رو هم اینجا صبر کنم 
هر چند مبنا و فرض خودم اینه که

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها